انتظارفرج

باسلام ازاینکه به وبلاگ خودسرزدین متشکرم ازشما خواهشمندم که نظرات خودتون رومنعکس کنید

انتظارفرج

باسلام ازاینکه به وبلاگ خودسرزدین متشکرم ازشما خواهشمندم که نظرات خودتون رومنعکس کنید

اولین لحظه ی غفلت

امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی
نمی دانم غیبت تو از کجا شروع شد؛ اما شاید از آن لحظه ای که آدم طعم میوه ی ممنوعه را چشید، تو به غربت تن دادی. شاید همان لحظه ای که خناس وارد وجود آدم گشت، تو غایب شدی.
غیبت تو از آن لحظه ای شروع شد که حیا در بازار دیدگان تو به تاراج رفت، معرفت گمنام شد و عشق را با ترازوی هوس سنجیدند. غربت تو از آن لحظه ای شروع شد که حتی امر امامت را جاه طلبانی چون عمویت جعفر کذاب به بازی گرفتند و از آن پس چقدر زیاد شدند جعفرهای کذاب و مهدی های دروغین.
غیبتت شاید آنگاه بود که من در نگاه تو به دنبال خویش گشتم و به جای تو، نفس سرکشم را پسندیدم.
غربت تو از اولین لحظه ی غفلت من آغاز شد، از آن لحظه ای که چشمانم به جای دیدن نور تو رنگهای دنیا را پسندید، از آن لحظه ای که سنگینی سکوت تو مرا به فریاد به سوی خویش واداشت.
آری مولا جان! غیبت تو از اولین گناه من شروع شد. و من بارها فهمیدم که تو غایب نیستی، و هزاران بار اعتراف کردم که:


یار نزدیک تر از من به من است
وین عجب بین که من از خود دورم

آقا! من غایبم. در صراط مستقیمی که تو هستی من نیستم. من راه را گم کرده ام و از تو دور شده ام و گرنه صراط مستقیم که هیچگاه غایب نمی شود.

پی نوشت:
1ـ در تفسیر آیه ی6 سوره ی حمد،صراط مستقیم، امام معصوم(ع) تفسیر شده است.

فواید دعای برای فرج آقا

بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد

 

    •  مایه ناراحتی شیطان لعین است.
    •  مایه استجابت دعا می شود.
    •  باعث نجات یافتن از فتنه های آخرالزمان می شود.
    •  باعث آمرزش گناهان می شود. 
    •  شفاعت آن حضرت در قیامت شامل حال او می شود. 
    •  نشانه انتظار است.
    •  فرج مولای ما حضرت صاحب الزمان(عج) زود تر واقع می شود.
    •  باعث طولانی شدن عمر است
    •  هنگام مرگ به او مژده می رسد و با او به نرمی رفتار می شود. 
    •  باعث زیاد شدن اِشراف نور امام زمان(ع) در دل او می شود
    •  محبوبترین افراد نزد خداوند خواهد بود.
    • دعای امیرالمومنین(ع)در حق او در روز قیامت است.
    •  کردار بد او به کردار نیک مبدّل می شود.
    •  فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند. 
    •  در امان است از تشنگی روز قیامت.
    •  این دعا در عالم برزخ و قیامت مونس مهربانی خواهد بود. 
    •  باعث دوری غصّه ها می شود.
    •  این دعا خوشایندترین اعمال نزد خداوند است.
    • در روز قیامت هدیه های ویژه ای دریافت می کند.
    •  سبب کامل شدن دین است. 
    •  ثواب کسی را دارد که زیر پرچم حضرت مهدی (عج) شهید شود.
    • با ائمه اطهار(ع) محشور می شود.
    • نائل شدن به بالاترین درجات شهدا در روز قیامت.
    •  رستگاری به شفاعت حضرت فاطمه زهرا(س)را دارد.

یاامام رضا(ع)

اسلام علیک یاغریب الغربا

   باعرض سلام خدمت تمامی دوستان

  به امیدخدافرداعازم مشهدمقدس هستم وبمدت یکهفته نمی توانم درخدمت شماباشم
  نائب الزیاره تمامی دوستان هستم

   ازهمگی دوستان طلب حلالیت دارم

چگونه به امام زمان نزدیک شویم؟!


امام زمان (عج)

خوب است بدانیم که امام زمان(عج) شدیداً به شیعیان خود عشق مى‏ورزد؛ بلکه علاقه آن حضرت به شیعیان و دوستانشان خیلى بیشتر از علاقه‏اى است که ما نسبت به آن حضرت داریم. ایشان همواره براى شیعیان خود دعا مى‏کنند. از آن حضرت نقل شده است: «اِنّا غَیرُ مُهَمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ وَلاناسینَ ِذِکْرِکُمْ» )بحارالانوار: ج 53، ص 174 ( ما هرگز در رعایت احوال شما کوتاهى نمى‏کنیم و شما را از یاد نمى‏بریم».

آنچه بر ما بایسته است، جلب رضایت آن بزرگوار است. پیوستگى با او، یعنى، مطیع او بودن. در واقع ما باید ارتباط معنوى خود را با امام زمان(عج) با عمل به دستورات آن حضرت و انتظار فرج به معناى واقعى ثابت و مستدام نگه داریم. برای اینکه این نکته بهتر روشن شود توجه شما را به این حکایت جلب می کنیم.

حضرت داود (ع) در حال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک برمی دارد ویه جای دیگری میریزد ، از خداوند خواست تا از راز این کار آگاه شود ...، مورچه به سخن آمد که : معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاکهای آن تپه در این محل قرار داده است !

حضرت فرمود : با این جثه کوچک ، تو تا کی می توانی خاکهای این تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی ، و آیا عمر تو کفایت خواهد کرد ؟!

درست است که وظیفه ما تلاش براى ملاقات با امام زمان(عج) نیست، ولی بحث ملاقات، نباید با بحث ارتباط اشتباه شود؛ زیرا وظیفه ما ایجاد ارتباط با امام عصر(عج) است. منتظر امام زمان(عج) وقتى موفق به زیارت آن حضرت نمى‏شود، از طریق خواندن دعاى ندبه، زیارت آل یاسین، دعاى عهد، نماز امام زمان و نیز از طریق رفتن به مسجد جمکران، ارتباط خود را با آن حضرت حفظ مى‏نماید
مورچه گفت : همه اینها را می دانم ولی خوشم اگر در راه این کار بمیرم به عشق محبوبم مرده ام !

در اینجا حضرت داود(ع) منقلب شد و فهمید این جریان درسی است برای او ( محمد، محمدی ری شهری، کیمیای محبت ، ص58.)

این حکایت درسی عبرت‌آموز است برای کسانی که ادعای عشق به مولا را دارند تا بنگرند که آیا به این میزان از همت و تلاش برای رسیدن به آن سرور عزیز رسید‌ه‌اند یا نه؟! البته ناگفته نماند که دشواری‌ها و پایداری و پایمردی است که عشق و محبت را سهل و آسان می‌سازد.

ثانیا: اگر ما کارهائی که خوشایند امام زمان (ع) است انجام دهیم، علاوه بر اینکه به آنچه که می خواستیم،که کسب رضایت ایشان است،ممکن است مورد لطف ایشان قرار گرفته و دیداری که در انتظارش بودیم حاصل شود ،در حالات (مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی پدر آیت الله العظمی حاج سید سیستانی  آمده است که فرمودند: در مشهد مقدس برای آنکه به محضر امام زمان (علیه السلام ) شرفیاب شوم ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند .

امام زمان (عج)

او می گفت در یکی از جمعه های آخر ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه های آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم می تابید ، حال عجیبی به من دست داد ، از جای برخاستم و به دنبال آن نور به درب آن خانه رفتم ، خانه ای کوچک و فقیرانه ای بود ، از درون خانه نور عجیبی می تابید . در زدم وقتی در را باز کردند مشاهده کردم حضرت ولی عصر امام زمان (عجل الله فرجهم ) در یکی از اتاقهای آن خانه تشریف دارند ؛ و در آن خانه جنازه ای را مشاهده ک

یک شب جمعه/شکایت از خود

تویی که وقتی نیستی، آزرده‌ام...

تویی که بودنت، سلام و سلامت و سُرور است...

جز سلام، سخنی را نیاموخته‌ام... وگرنه، این- همین سلام ساده- کمتر از آن است که نثارت شود.

چگونه پشت نوازش لرزان حروفِ رسمی، تو را که از محدوده رسم آدم‌ها بیرونی، مقابلم بنشانم؟!

چگونه می‌توانم با همین لب‌های دوخته و جان افروخته، صدایت کنم؟!

نمی‌شود...

بهشت

نمی‌شود عزیز دل!... این را بارها آزموده‌ام.

در شب‌ها و روزهای فراوانی که اندوهگین و خاموش، قلم را به صحرای کاغذ دواندم و شکسته ناتوانی، بازگشت؛ این را آزموده‌ام.

وبلاگ، خوب است... اگر بتواند مرا با احساس خواندنِ تو پیوند دهد.

وبلاگ، خوب است... اگر به جای من، آرامش نگاه تو را احساس کند.

مگر می‌شود بی تو ماند؟!

مگر می‌شود در هزارتوی دنیایی که این روزها برایم ناآشناست، بی حضور ساده، صمیمی و شکوهمند تو، نَفَس کشید و سرفه‌ای نکرد؟!

اینجا، هوا آلوده است...

هوا، بسیار آلوده‌تر از آن است که عمر قناریِ نُدبِه، به دنیا باشد.

وقتی تو نیستی، آدم‌ها کمتر از اندازه عاشق می‌شوند... عاشقانه‌ها ناقص می‌مانند و آدم‌ها نمی‌فهمند که چشم‌هایشان نیز باید به راه دل‌ها بروند... وگرنه، آدم‌ها را باد خواهد برد... یا باد... یا یاد... یادِ چیزهایی که روز آمدنت، مثل حادثه‌های تلخِ کودکی، فراموش می‌شوند.

من به اندازه کافی، شرمنده‌ام... اما تو از من گلایه نکن!...

بهار آمده است... گل‌ها شکفته‌اند... شکوفه‌ها روییده‌اند... من، هفت‌سین را برچیده‌ام تا زودتر سفره اِطعامِ آمدنت را بچینم... اما کجایی که دو دهه گمشده‌ام را از کنار سفره آمدنت برداری؟!

سنگ و چوب نیستم... به اندازه کافی، خوب نیستم... اما این را می‌دانم که جز در پناه اسم دلربای تو،«نیستم».

آنقدر مهربانی که امشب نیز زبانم را مجال نهادنِ بارهای سنگین داده‌ای... اجازه داده‌ای تا در پرده شب، شب آدینه، بنشینم و بی«اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ‌الفَرَج»، سکوتم را به مهمانیِ گوش شنوای تو ببرم.

عزیز دل!

هزار و صد و چند سال، چند سال است؟

یک بار بنشین و بشمار... تا آتش درونم را باور کنی.

خوب نیستم... گاهی بدم و گاهی میانه‌ام... مانند استخاره‌های پدربزرگ که هنگام عهد قهر با پرچم هیئتِ تو می‌گرفت!...

من، سایه اویم... بخش رنگین سایه‌اش که بی‌حرکت او، حرکتی ندارم.

میان من و او، هزار فرسنگ است.

او، برای آمدنت، ثانیه‌ها را می‌شمرد و من، جمعه‌ها را... من، از پدربزرگ، کُلّی‌ترم.

صبح‌های جمعه که می‌رسیدند؛ پدربزرگ، کتاب خواب را از نیمه‌شب می‌بست و گوش به رِیلِ اذان، تا صبح راه می‌رفت... خودش که دیگران را در این حال می‌دید، اسمشان را مرغِ پَرکَنده می‌گذاشت.

میان من و او، هزار فرسنگ است.

پدربزرگ، در صبح‌های جمعه، همان لباس روزهای جشن را می‌پوشید و از درگاه هیئت، کنار نمی‌رفت... مبادا که عبورت را نبیند.

بهار آمده است... گل‌ها شکفته‌اند... شکوفه‌ها روییده‌اند... من، هفت‌سین را برچیده‌ام تا زودتر سفره اِطعامِ آمدنت را بچینم... اما کجایی که دو دهه گمشده‌ام را از کنار سفره آمدنت برداری؟!

میان من و او، چهار انگشت فاصله است... او، تو را«می‌دید» و من، فقط از تو«شنیده‌ام».

عزیز دل!

من، نوح و ابراهیم و موسی و عیسی نیستم... طاقت مرا دست کم بگیر!

تمسخرِ کشتی‌سازی در بیابان، غرقم می‌کند.

آتشِ عاشقانه‌های پیاپی‌ام، گلستان نمی‌شود.

تور قدمگاه‌های فراوان، مرا از صاحب قدم دور کرده‌اند.

... و شِفای دل و جانم که تویی، به چشمم نمی‌آیی.

وقتی تو نیستی، آدم‌ها یادشان می‌رود که بهترین راه فرار از مرگ، شهادت است.

بی تو، غسالخانه، وحشتناک است... مرده‌شو، هم‌سفره کسی نیست... و مرده، هرچه فریاد می‌کشد، کسی نمی‌شنود.

انتظار

بهار آمده است... گل‌ها شکفته‌اند... شکوفه‌ها روییده‌اند... من، هفت‌سین را برچیده‌ام تا زودتر سفره اِطعامِ آمدنت را بچینم... اما کجایی که دو دهه گمشده‌ام را از کنار سفره آمدنت برداری؟!

کودک بودم، دوستت داشتم و نمی‌شناختم و می دیدمت...

نوجوان بودم، دوستت داشتم و نمی‌شناختم و نمی دیدمت...

جوان بودم، دوستت داشتم و می‌شناختم و باز، نمی دیدمت...

امروز، چه بر سرم آمده که سه داستان پیش را ناتمام، رها کرده‌ام اما شناخته، نمی بینمت؟!

ای کاش باز کودک می‌شدم... هرچند، دیدن و نشناختن نیز رنج‌آور است.

عزیز دل!

کیفرخواستی که پیش پای توست... در این نیمه‌شب آدینه... عادلانه نیست.

کسی مانند منِ عاشق، تا کِی می‌تواند تو را نبیند و عاشق سایه‌ها نشود؟!

می‌دانم که می‌دانی... اما حال کسی را دارم که نشانیِ جایی را برداشته و برای نخستین بار، سر به کوچه‌های ناآشنا گذاشته است...

می‌دانم که می‌دانی... اما حال کسی را دارم که در میان دریا، رهاست و می‌داند که دست و پا زدن، او را بیشتر به درون می‌کشد...

می‌دانم که می‌دانی... اما حال کسی را دارم که مدام فریاد می‌کشد اما سرنوشتِ گُنگِ خواب‌دیده مولانا منتظر اوست...

می‌دانم که می‌دانی... اما کِی و کجا، آدم‌های اطراف، این‌گونه بی‌تعارف، نفرت را به هم هدیه می‌کردند؟!

می‌دانم که می‌دانی... اما مگر می‌شود در هجوم چشم‌ها، چشمه‌ها را تماشا کرد؟!

می‌دانم که می‌دانی... اما... می‌دانم که می‌دانی.

عزیز دل!

بهشت

این رشته‌های سپید، تار و پود سال‌های گذشته‌اند... سال‌هایی که زبانم، از تو گفت و چشم‌هایم باریدند تا دیگران بدانند که گفتنم، همگام باور است.

اینک، پناه برده به پرده شب، به سوی تو آمده‌ام... نیامده‌ام، رَمیده‌ام... از دیگران، نه! از خود رمیده‌ام که مدام تو را یافته و گم کرده‌ام.

عزیز دل!

در کدام روز تقویم نود، بلیتِ حجاز را حتی در صفی طویل هم ن

خواهیم یافت... چون تو چهره گشوده‌ای؟

در کدام روز تقویم نود، زیر بالش سپید خواب شبانه‌ام، دعوت‌نامه پیوستن به تو را خواهم دید؟

در کدام روز از تقویم نود، بهشت را به ایستادنِ کنار تو خواهم فروخت و از لَحَد، به اسم دلاویز تو برخواهم خاست؟

در کدام روز از تقویمِ آینده نزدیک، وبلاگم را به پاس نخستین سخنرانیِ همگانی‌ات به روز خواهم کرد؟

در کدام روز از تقویمِ آینده نزدیک، تازه‌ترین شعرم را برای اصلاح، مقابل چشم‌هایت خواهم گذاشت؟

در کدام روز از تقویمِ آینده نزدیک، همسایه تازه‌اخراج‌شده را به کار پیشینش خواهی گمارد تا آشنای کسی، جای کسی را اشغال نکند؟

...

در کدام روز، جشن‌ها نیز هفتگی و دهگی خواهند شد؟

...

آن روز، من کجایم؟... با توأم یا بی تو؟