انتظارفرج

باسلام ازاینکه به وبلاگ خودسرزدین متشکرم ازشما خواهشمندم که نظرات خودتون رومنعکس کنید

انتظارفرج

باسلام ازاینکه به وبلاگ خودسرزدین متشکرم ازشما خواهشمندم که نظرات خودتون رومنعکس کنید

" زینت عابدان"

امام سجاد(ع) :

سه چیز سبب نجات مؤمن است :

1- بازداشتن زبان ازغیبت مردم

2- مشغول کردن خودش به آنچه که برای اخرت و دنیایش سود دهد

3- گریستن طولانی بر گناهانش

علی بن الحسین (علیهما السلام) ، چهارمین امام شیعیان ،در پنجم شعبان سال 38 ه.ق متولد گشت.شهرت آن بزرگوار به دو لقب زین العابدین و سجاد به علت عبادت بسیار و سجده های مکررایشان است .

یکی از دلایل شهرت و محبوبیت آن حضرت نزد مردم، انتشار جملات زیبا و گرانبار در قالب دعا بود که همگان را به خود جذب می نمود. این دعاها در کتابی به نام صحیفه سجادیه که به آن زبور آل محمد نیز می گویند گرد آوری شده و مشتمل بر دقیقترین مسائل توحیدی، عبادی، اجتماعی و اخلاقی است.

سعید بن مسیب، از محدثین مشهور، درباره امام می گوید : " هیچکس را پارساتر و باتقواتر از علی بن حسین ندیدم."

امام در زمان خویش به " علی الخیر"، " علی الاغر" و " علی العابد " نیز شهرت داشت.

ابن ابی الحدید درباره امام سجاد می نویسد : " آن حضرت را که اهل سجده بود و آثار آن بر پیشانیش آشکار بود، " ذوالثفنات " می گفتند. "

آورده اند که آن حضرت وقتی وضو می گرفت، رنگ چهره اش دگرگون می شد، و چون علت را می پرسیدند می فرمود : " آیا می دانید که در برابر چه کسی می خواهم بایستم ؟ "

و نیز گفته شده است که در وقت نماز چهره مبارکش دگرگون می شد و رعشه بر اندامش می افتاد، و می فرمود: " این از آن روست که می خواهم در حضور آن پادشاه بزرگ بایستم."

امام در وقت نماز به هیچ چیز توجه نداشت . یکبار به هنگام نماز دست فرزند امام شکست، او از درد فریاد می زد ، شکسته بند آوردند و استخوان دست را جا انداخت و فرزند امام هم چنان از درد فریاد می کشید. پس از نماز، امام دست بچه را دید که به گردنش آویزان است و آن زمان بود که متوجه شد دست بچه شکسته است.

زمخشری می گوید :"  زمانی علی بن الحسین علیها السلام به قصد وضو گرفتن دستش را در آب فروبرد ، در همان حال سرش را به سوی آسمان و ستارگان بلند کرد و در آنها به تفکر پرداخت ، زمانی دراز گذشت، صبح دمید و مؤذن اذان گفت و هنوز دست امام در آب بود."

امام در صدقه دادن و رسیدگی به محرومین نیز زبانزد بود و پس از شهادت ایشان معلوم گردید که هزینه زندگی صد خانواده از صدقات ایشان تامین می شده است.

امام وقتی که سواره از کوچه های مدینه عبور می کرد هیچگاه تقاضای گشودن راه را نداشت و معتقد بود که راه مشترک است و ایشان حق ندارد دیگران را کنار بزند و مسیر را بگشاید .

مطالب فوق که قطره ای از دریای فضایل و سجایای اخلاقی امام است به پارسایان :

به آنان که در دل شب به سوی ملکوت اعلی دست بر می دارند و لب به ناله یارب یارب می گشایند ، به آنان که همواره در جستجوی حقیقت اند، تقدیم می گردد.

امام سجاد (ع)؛ بنده کامل پروردگار

و عباد الرحمن الذین یمشون على الأرض هونا

و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما.و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما...و الذین لا یشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما (1) .

آیات فوق از سوره فرقان است. خداوند در این آیات صفت مؤمنان گزیده را شمرده است. ... همه نشانه‏هایى را که براى بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معین شده در على بن الحسین (ع) آشکار است. او در چنان دوره تاریک براى جویندگان انسانیت به حقیقت چراغى روشن بود. با رفتار و گفتار خود سیرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده کرد و مردمى که سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربیت اسلامى را به چشم خود دیدند. پرستش خدا، نرم خوئى، محاسبه نفس تا حد ریاضت، خود شکنى براى حق، دستگیرى مستمندان، بخشش، پرهیزگارى و...

جاحظ در رساله‏اى که در فضائل بنى هاشم نوشته در باره او گفته است:

اما على بن الحسین (ع)، در باره او خارجى را چون شیعه و شیعه را چون معتزلى ومعتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص دیدم و کسى را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنى گوید (2)

او نه تنها با خویشان، دوستان، آشنایان، بزرگوارانه رفتار مى‏کرد، بلکه مهربانى وى بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نیز شفقت داشت، و بر جانوران سایه مرحمت مى‏افکند.

طبرى نوشته است چون خبر مرگ یزید به حصین بن نمیر رسید، به شام بازگشت. سر راه خود خسته و کوفته و نگران به مدینه آمد. اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان‏تر. در مدینه على بن الحسین (ع) از او پذیرائى کرد (3)

مجلسى از سید بن طاوس و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان مى‏رسید على بن الحسین (ع) خطاهاى غلامان و کنیزان خود را می نوشت که فلان غلام یا فلان کنیز چنین کرده است. در آخرین شب ماه رمضان آنان را فراهم مى‏آورد و گناهان آنان را برایشان مى‏خواند که تو چنین کردى و من تو را تأدیب نکردم و آنان مى‏گفتند درست است. سپس خود در میان آنان مى‏ایستاد و مى‏گفت بانگ خود را بلند کنید و بگوئید: على بن الحسین (ع) ! چنانکه تو گناهان ما را نوشته‏اى پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را کتابى است که به حق سخن می گوید. گناهى خرد یا کلان نکرده‏اى که نوشته نشده باشد. چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کرده‏اى بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود امید بخشش دارى ما را ببخش و از خطاى ما در گذر. و چنانکه دوست دارى خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را در باره خود ببینى!

على بن الحسین (ع) ! خوارى خود را در پیشگاه پروردگارت به یاد آر! پروردگارى که به اندازه خردلى ستم نمیکند.

على بن الحسین (ع) ! ببخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد، چرا که او مى‏گوید:

و لیعفوا و لیصفحوا ألا تحبون أن یغفر الله لکم (4) این چنین مى‏گفت ومى‏گریست و نوحه می کرد و آنان گفته او را تکرار می کردند. سپس مى‏گفت پروردگارا ما را فرموده‏اى بر کسى که بر ما ستم کرده است ببخشیم. ما چنین کردیم و تو از ما بدین کار سزاوارترى. فرموده‏اى خواهنده را از در خانه خود نرانیم. ما خواهنده و گدا به در خانه تو آمده‏ایم و بر آستانه تو ایستاده‏ایم و ملازم درگاه تو شده‏ایم و عطاى ترا مى‏خواهیم. بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدین کار از ما سزاوارترى. خدایا مرا در زمره آنان در آور که بدانها انعام فرموده‏اى.

سپس به کنیزان و غلامان خود مى‏گفت "من از شما گذشتم. آیا شما هم از رفتار بدى که با شما کرده‏ام در می گذرید؟ من مالک بد کردار و پست ستمکارى هستم که مالک من بخشنده و نیکوکار و منعم است." آنان مى‏گفتند "آقاى ما تو به ما بد نکرده‏اى و ما از تو گذشتیم." می گفت "بگویید خدایا چنانکه على بن الحسین (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن."

ـ مى‏گفتند آمین!

ـ بروید. من از شما گذشتم و به امید بخشش و آزادى شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عید مى‏شد بدانها پاداش گران مى‏بخشید.

در پایان هر رمضان دست کم بیست تن برده و یا کنیز را که خریده بود در راه خدا آزاد می کرد. چنانکه خادمى را بیش از یک سال نزد خود نگاه نمی داشت و گاه در نیمه سال او را آزاد مى‏ساخت. (5)

«مجلسى» به سند خود آورده است که: على بن الحسین (ع) روزى یکى از بندگان خود را تازیانه زد، سپس بخانه رفت و تازیانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت "بزن على بن الحسین (ع) را." خادم نپذیرفت و او ویرا پنجاه دینار بخشید. (6)

روزى گروهى در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونى شنیده شد. امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جاى خود نشست حاضران پرسیدند: مصیبتى بود؟

ـ آرى! بدو تسلیت دادند و از شکیبائى او به شگفت درماندند.

امام گفت: ـ ما اهل بیت، خدا را در آنچه دوست می داریم اطاعت میکنیم و در آنچه ناخوش می داریم سپاس می گوئیم (7) .

چنانکه نوشتیم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعین به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدینه مى‏زیستند چون: ابن شهاب (9) سعید بن مسیب (10) ابو حازم (11) همه اینان فضیلت و بزرگوارى على بن الحسین (ع) را به مردم گوشزد می کردند. سعید بن مسیب میگفت: على بن الحسین (ع) سید العابدین است (12) «زهرى» مى‏گفت هیچ هاشمى را فاضل‏تر از على بن الحسین (ع) ندیدم (13) از عبد العزیز بن خازم نیز همین اعتراف را نقل کرده‏اند (14) روزى در مجلس عمر بن عبد العزیز، که در آن سالها حکومت مدینه را به عهده داشت حاضر بود. چون برخاست و از مجلس بیرون رفت عمر از حاضران پرسید:

ـ شریف‏ترین مردم کیست؟

حاضران گفتند: تو هستى!

ـ نه چنین است. شریف‏ترین مردم کسى است که هم اکنون از نزد من بیرون رفت. همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به کسى پیوسته باشد (15)

این سخنان کسانى است که تنها فضیلت ظاهرى او را مى‏دیدند، و از درک عظمت معنوى وى و شناسائى مقام ولایت او محروم بودند. ساده‏تر این که اینان که او رااین چنین ستوده‏اند، على بن الحسین (ع) را امام نمی دانستند، و مى‏بینیم که تا چه حد برابر ملکات نفسانى او خاضع بوده‏اند.

على بن الحسین (ع) کنیزکى را آزاد کرد سپس او را به زنى گرفت. عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و این کار را براى وى نقصى دانست. بدو نامه نوشت که چرا چنین کردى؟ او به وى پاسخ داد:

«خداوند هر پستى را با اسلام بالا برده است. و هر نقصى را با آن کامل ساخته و هر لئیم را با اسلام کریم ساخته. رسول خدا کنیز و زن بنده خود را به زنى گرفت.»

عبد الملک چون این نامه را خواند گفت:

آنچه براى دیگران موجب کاهش منزلت است براى على بن الحسین (ع) سبب رفعت است. (16)

روزى یکى از بندگان خود را براى کارى خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز، سرانجام از او پرسید:

ـ پسرم آواز مرا نشنیدى؟

ـ چرا.

ـ چرا پاسخ مرا ندادى؟

ـ چون از تو نمى‏ترسم.

ـ سپاس خدا را که بنده من از من نمى‏ترسد (17)

از او پرسیدند چرا ناشناس با مردم سفر می کنى؟ گفت:

خوش ندارم به خاطر پیوند با رسول خدا چیزى بگیرم که نتوانم مانند آنرا بدهم (18)

و روزى بر گروهى از جذامیان گذشت. بدو گفتند:

ـ بنشین و با ما نهار بخور. گفت:

ـ اگر روزه نبودم با شما مى‏نشستم. چون به خانه رفت سفارش طعامى براى‏آنان داد و چون آماده شد براى ایشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)

چون میخواست به مستمندى صدقه دهد نخست او را مى‏بوسید، سپس آنچه همراه داشت بدو میداد (20)

نافع بن جبیر او را گفت:

تو سید مردمى و نزد این بنده ـ زید بن اسلم ـ می روى و با او مى‏نشینى؟

گفت: ـ علم هر جا باشد باید آنرا دنبال کرد (21)

در روایت مجلسى از مناقب است که: ـ من نزد کسى مى‏نشینم که همنشینى او براى دین من سود داشته باشد (22)

و چون او براى خدا و طلب خشنودى خدا با بندگان خدا چنین رفتار می کرد، خدا حشمت و بزرگى او را در دیده و دل مردم مى‏افزود.

او را گفتند تو از نیکوکارترین مردمى. ندیدیم با مادرت هم خوراک شوى. گفت می ترسم دست من به لقمه‏اى دراز شود که او چشم بدان دارد و مرا عاق کند (23)

او براى خدا و تحصیل رضاى پروردگار، با آفریدگان خدا، این چنین با فروتنى رفتار می کرد، و خدا حرمت و حشمت او را در دیده بندگان خود مى‏افزود. دشمنان وى ـ اگر دشمنى داشته است ـ مى‏خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وى بیشتر مى‏گشت، که خورشید را به گل نمی توان اندود و مشک را هر چند در ظرفى بسته نگاهدارند، بوى خوش آن دماغ‏ها را معطر خواهد کرد.»

پى‏نوشت‏ها:

1.بندگان رحمان که در زمین آرام راه مى‏روند. و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گویند به نیکوئى بدانها پاسخ دهند. و آنانکه شب را بر پاى و در سجده به سر مى‏برند. و آنانکه می گویند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پایان نیافتنى است، و بد آرامگاه و بد جاى اقامتى است. و آنانکه چون انفاق میکنند، نه اسراف میکنند و نه بر خود تنگ میگیرند و میانه را مى‏گزینند، و آنانکه بدروغ گواهى نمیدهند و چون ناپسندى ببینند بزرگوارانه از آن مى‏گذرند. (الفرقان: 63ـ 73) .

2.عدة الطالب ص 160

3.تاریخ طبرى ج 7 ص 432

4.به بخشند و در گذرند آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد (نور: 22)

5.بحار ج 46 ص 103ـ 105

6.بحار ج 46 ص 92

7.حلیة الاولیاء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه کنید به کشف الغمه ج 2 ص 103

8.محمد بن مسلم زهرى متوفى به سال 124 ه.ق

9.متوفاى سال 94 ه.ق

10.ابو حازم از تابعین است.

11.کشف الغمه ج 2 ص 86

12.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قریش ص 58 از یحیى بن سعید.علل الشرایع ج 2 ص 232

13.ارشاد ج 2 ص 142.حلیئة الاولیاء ج 3 ص 141

14.مناقب ج 4 ص 167

15.عقد الفرید ج 7 ص 121ـ مناقب ج 4 ص 162.عیون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه کنید به المعارف ص 215

16.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.کشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انورى ص 261ـ 262

17.کشف الغمه ج 2 ص 108

18.اصول کافى ج 2 ص 123.الامام على بن الحسین ص 345

19.حلیة الاولیاء ج 3 ص .137

20.کشف الغمه ج 2 ص 78ـ 79

21.ج 46 ص 31

22.مناقب ج 4 ص 162

منبع: کتاب: زندگانى على بن الحسین (ع)، ص 107

نویسنده: سید جعفر شهیدى

ورع و پارسایى امام سجاد(ع)

و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما (1)

خاندان پیغمبر به پیروى از سید و مهتر خود در عبادت پروردگار اهتمامى خاص داشتند.

قرآن به پیغمبر اسلام امر کرد که پاسى از شب را به نماز بگذراند تا آنکه خدا او را به مقامى محمود برساند (2) و او چنان در کار عبادت اهتمام ورزید که قرآن به دلداریش آمد. «ما أنزلنا علیک القرآن لتشقى» (3) پس از او امامان دین سیرت جد خود را زنده نگاه داشتند و در میان آنان گذشته و از على بن ابى‏طالب و على بن الحسین (ع) در کثرت عبادت امتیازى خاص یافته است، چنانکه از لقب‏هاى او سید العابدین، سید الساجدین و ذوالثفنات است. او بیشتر شب‏هاى عمر خود را به نماز و طاعت خدا گذرانیده. ابن شهرآشوب به اسناد خود از طاوس فقیه آرد:

او را دیدم از شامگاه تا سحر طواف و عبادت کرد. چون اطراف خود را خالى دید به آسمان نگریست و گفت «خدایا ستاره‏هاى آسمانت فرو رفتند و دیده‏هاى آفریدگانت خفتند. درهاى تو به روى خواهندگان باز است! نزد تو آمدم تا مرا بیامرزى و بر من رحمت کنى! و در عرصات قیامت روى جدم محمد (ص) را به من بنمایانى!» سپس گریست و گفت «به عزت و جلالت سوگند، با معصیت خود قصد نافرمانى ترا نداشتم و درباره تو در تردید و به کیفر تو جاهل نبودم. و عقوبت تو را نمى‏خواستم. اما نفس من مرا گمراه کرد و پرده‏اى که بر گناه من کشیدى مرا بر آن یارى داد. اکنون چه کسى مرا از عذاب تو مى‏رهاند؟ و اگر رشته پیوند خود را با من ببرى به رشته چه کسى دست زنم؟ چه فرداى زشتى در پیش دارم که باید پیش روى تو بایستم!»

«روزى که به سبکباران می گویند بگذرید و به سنگین‏باران می گویند فرود آیید، آیا با سبکباران خواهم گذشت؟ یا با سنگین‏باران فرود خواهم آمد؟ واى بر من هرچه عمرم درازتر مى‏شود گناهانم بیشتر می گردد و توبه نمی کنم. آیا هنگام آن نرسیده است که از روزگارم شرم کنم.» سپس گریست و گفت:

أتحرقنى بالنار یا غایة المنى

فأین رجائى ثم أین محبتى

أتیت بأعمال قباح ردیئة

و ما فى الورى خلق جنى کجنایتى (4)

پس گریست و گفت: پاک خدایا ترا نافرمانى مى‏کنند، چنانکه گویى ترا نمى‏بینند. و تو بردبارى مى‏کنى چنانکه گوئى ترا نافرمانى نکرده‏اند. با بندگانت چنان نکوئى می کنى که گوئى به آنان نیازمندى و تو اى سید من از آنان بى‏نیازى.

سپس به مسجد رفت. من نزد او رفتم سرش را بر زانوى خود نهادم و چندان گریستم که اشکم بر گونه‏هایش روان شد. برخاست و نشست و گفت کیست که مرا از یاد پروردگار بازمی دارد؟

ـ من طاوس هستم اى فرزند رسول خدا. این جزع و فزع چیست؟ بر ما است که چنین زارى کنیم لیکن به جاى عبادت، جنایت و نافرمانى پیشه مى‏سازیم. پدرت حسین بن على است! مادرت فاطمه زهراست! جدت رسول خداست! به من نگریست و گفت:

ـ طاوس! هیهات هیهات. از پدر و مادرم مگو! خدا بهشت را براى فرمانبرداران و نیکوکاران آفریده اگرچه بنده حبشى باشد. و آتش را براى کسى که او را نافرمانى کند آفریده هرچند سید قریشى باشد.

مگر کلام خدا را نشنیده‏اى که «فإذا نفخ فى الصور فلا أنساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون» (5) .

به خدا فردا جز عمل صالح، چیزى تو را سود ندارد. (6)

مفید از عبدالله بن محمد قرشى روایت کند:

چون على بن الحسین وضو می گرفت رنگش زرد مى‏شد. بدو می گفتند تو را چه می شود؟ می گفت:

ـ می دانید مى‏خواهم پیش چه کسى برپا بایستم؟ (7)

نافله‏هایى را که در روز از او فوت شده بود در شب قضا می کرد و مى‏فرمود:

ـ فرزندانم! این نماز بر شما واجب نیست ولى دوست دارم شما بر کار خیر عادت کنید و آن را ادامه دهید. (8)

زهرى می گفت:

در روز قیامت ندا می دهند سید عابدان زمان خود برخیزد. در آنوقت على بن الحسین خواهد برخاست (9) .

مردى به سعید بن مسیب گفت: با ورع‏تر از فلان ندیدم!

ـ على بن الحسین را دیدى؟

ـ نه!

ـ اگر دیده بودى می گفتى با ورع‏تر از او ندیدم (10)

هرگاه نام او برده مى‏شد مى‏گریست و مى‏گفت زین العابدین (11) و مى‏گفت، سید عابدان على بن الحسین است (12) .

روزى در سجده بود، آتش در خانه‏اش افتاد. بدو گفتند یابن رسول الله آتش. آتش! و او همچنان در سجده بود تا آتش خاموش شد. بدو گفتند:

ـ چه چیز تو را از آتش به خود مشغول کرد؟

ـ آتش آخرت (13)

روزى طفلى از او در چاه افتاد و او در نماز بود، چون از نماز فارغ شد گفت:

من متوجه نشدم، چه با پروردگارى بزرگ به مناجات مشغول بودم. (14)

خادمه او گوید نه شب براى او رخت‏خوابى گستردم و نه در روز براى او سفره‏اى نهادم. (16)

مفید از طاوس آرد که: شب داخل حجر اسماعیل شدم. على بن الحسین نیز به حجر آمد و به نماز ایستاد. چون به سجده رفت با خود گفتم مردى صالح از بهترین اهل بیت است، بشنوم چه می گوید. و شنیدم که در سجده مى‏گفت: بنده تو در آستانه تو است. مستمند تو در آستانه تو است. گداى تو در آستانه تو است. خواهنده از تو در آستانه تو است. (17)

طاوس گوید این دعا را در هیچ اندوهى نخواندم مگر آنکه برطرف شد. (18)

اصمعى گوید: شبى گرد خانه کعبه مى‏گشتم. جوانى نیکو صورت را دیدم که بر پرده کعبه چسبیده بود و می گفت:

خدایا. دیده‏ها خفته و ستاره‏ها به فراز آمده است. تو پادشاه زنده و قیومى!

پادشاهان درهاى خود را بسته و نگهبانان بر درها گمارده‏اند و درهاى تو بروى خواهندگان گشوده است. آمده‏ام تا بر من بدیده رحمت بنگرى که تو أرحم الراحمین هستى! سپس گفت:

یا من یجیب دعا المضطر فى الظلم

یا کاشف الضر و البلوى مع السقم (19)

قد نام وفدک حول البیت قاطبة

و أنت وحدک یا قیوم لم تنم (20)

أدعوک رب دعاء قد أمرت به

فارحم بکائى بحق البیت و الحرم (21)

إن کان عفوک لا یرجوه ذو سرف

فمن یجود على العاصین بالنعم (22)

روزى فرزندش ابوجعفر نزد او رفت. پدر را دید که از شب‏زنده‏دارى بسیار به رنگ زرد درآمده، و دیدگانش از گریه فراوان چرک کرده و پیشانى او پینه بسته. بینى وى از سجده خراشیده و پاهایش از ایستادن بسیار ورم کرده. چون پدر را بدین حال دید نتوانست گریه خود را نگاه دارد. پدر بدو نگریست و گفت:

ـ فرزندم آن صحیفه‏ها را که اعمال على بن ابى‏طالب در آن ثبت شده به من بده! اوراق را بدو دادم. لختى بدان نگریست و با گرفتگى خاطر گفت:

ـ چه کسى توانائى عبادت على بن ابى‏طالب را دارد (23)

روزى جابر به دیدن او رفت و گفت:

فرزند رسول خدا. نمی دانى خدا بهشت را براى شما و دوستداران شما و دوزخ را براى دشمنان شما آفریده است؟ این چه رنجى است که بر خود هموار می کنى؟ و خود را این چنین به سختى مى‏افکنى؟ امام پاسخ داد: اى یار رسول خدا نمی دانى که پروردگار گناهان رسول خدا را بخشید با این همه او کوشش خود را در عبادت از دست نداد و چندان خدا را عبادت کرد که ساق هاى او ورم آورد . گفتند تو چنین می کنى و خدا گناهان پیشین و واپسین تو را بخشیده است[ تو که گناهی نداری چرا این چنین عبادت می کنی؟] فرمود:

ـ آیا بنده سپاسگزارى نباشم؟

جابر چون دید نمیتواند با چنین سخنان على بن الحسین را از رنج عبادت باز دارد گفت:

فرزند پیغمبر خود را هلاک مکن! تو از خاندانى هستى که مردم بدانها بلا را از خود دور مى‏سازند و از خدا رحمت مى‏طلبند!

ـ من به راه پدرانم مى‏روم. (24)

على بن عیسى اربلى از یوسف بن اسباط و او از پدرش روایت کند که:

به مسجد کوفه درآمدم. جوانى با پروردگار خود مناجات می کرد و در سجده مى‏گفت که:

چهره من خاک آلوده آفریدگارم را سجده مى‏کند، و سزاوار است که چنین کند. نزد او رفتم على بن الحسین (ع) بود. چون سپیده بامداد دمید و نزد او رفتم و گفتم فرزند رسول خدا ! خودت را عذاب مى‏دهى و خداوند چنین فضیلتى به تو بخشیده است؟

گریست و گفت از اسامة بن زید از رسول خدا روایت کند که روز رستاخیز همه دیده ها گریانست مگر چهار دیده: دیده‏اى که از ترس خدا بگرید. دیده‏اى که در راه خدا کور شود. دیده‏اى که بدانچه خدا حرام کرده ننگریسته باشد. دیده‏اى که شب را بیدار و در سجده باشد. خدا بدین دیدگان بر فرشتگان مباهات مى‏کند و می گوید:

به بنده من بنگرید. روح او نزد من و تن او در طاعت من است. از خوابگاه برخاسته از بیم عذاب من مرا مى‏خواند و طمع در رحمت من دارد.

پس اربلى در ذیل این حدیث نویسد: این روایت چنین ضبط شده، اما به گمان من على بن الحسین جز همراه پدر خود به عراق نرفت و چون پس از شهادت پدر به کوفه رسید در بند دشمن بود و نمى‏توانست به مسجد کوفه رود و در آنجا نماز بخواند. (25)

در کتابهاى دعا از جمله در فرحة الغرى تألیف سید بن طاوس، و مصباح المتهجد شیخ طوسى، دعا و زیارت‏نامه‏هائى از طریق ابوحمزه ثمالى از امام سجاد روایت شده است. مشهورترین این دعاها، دعاى معروف به ابوحمزه است که خواندن آن در سحرهاى ماه رمضان استحباب دارد . ابوحمزه ثمالى از تابعین و از زاهدان مقیم کوفه بوده است، لیکن چنانکه مؤلف کشف الغمة نوشته است (26) گمان نمیرود امام على بن الحسین پس از سال شصت و یکم هجرى به کوفه آمده و در آن شهر اقامت کرده باشد.

در روضه کافى حدیثى از طریق ابوحمزه نقل شده است که: نخست آشنائى من با على بن الحسین این بود، که دیدم مردى از باب الفیل (یکى از درهاى مسجد کوفه) درآمد چهار رکعت نماز خواند. من به دنبال او تا بئر الرکوه «نزد خانه صالح بن على» رفتم در آنجا شترى زانو بسته با غلامى سیاه بود. پرسیدم:

ـ این کیست؟

ـ على بن الحسین است!

نزدیک او شدم. سلام کردم. پرسیدم:

ـ براى چه به شهرى آمده‏اى که پدر و جدت در آنجا کشته شده است؟

ـ پدرم را زیارت کردم و در این مسجد نماز خواندم و اکنون عازم مدینه هستم (27) .

ظاهرا این حدیث همانست که در مفاتیح الجنان در سند زیارت مطلقه امیرالمؤمنین على علیه السلام از فرحة الغرى با تفصیل بیشترى نقل شده است.

و باز در فرحة الغرى اول باب چهاردهم روایتى از طریق جابر جعفى از امام محمد باقر (ع) آمده است که:

پدرم على بن الحسین براى زیارت قبر امیرالمؤمنین به «مجاز» در ناحیه کوفه رفت. و در آنجا ایستاد و گریست و گفت: السلام علیک یا أمین الله فى ارضه و در دنباله این روایت سید از مزار ابن قره نقل کند که: امام باقر گفت پدرم على بن الحسین پس از شهادت پدرش در بادیه خیمه‏اى موئین برافراشت و از آنجا براى زیارت پدر و جد خود به عراق میرفت و کسى نمیدانست. و من در یکى از سفرها با او بودم (28) و این روایت سند زیارت امین الله (از زیارت‏هاى معروف) است.

اگر در انتساب روضه به کلینى تردیدى نکنیم و اگر روایت‏هاى سید را از جهت سند درست بدانیم باید آمدن امام على بن الحسین (ع) بکوفه را بین سالهاى 67 ـ 74 فرض کنیم که سالهاى حکومت حارث بن ربیعه، بشر بن مروان و عبدالله بن خالد بر این شهر و دوره بى‏ثباتى حکومت‏هاى عراق و عدم تسلط کامل دمشق بر ایالت‏ها بوده است زیرا:

1 ـ امام على بن الحسین پس از بازگشت از شام تا پایان زمامدارى یزید در مدینه بسر برده است و در واقعه حره حاضر بود و خاندان‏هایى را از مردم شهر پناه داد.

2 ـ پس از مرگ یزید کوفه دستخوش آشوب و انقلاب گردید (64 ـ 67) و در این مدت هم امام على بن الحسین در مدینه به سر برده است زیرا مختار پس از تسلط بر کوفه بدو نامه نوشت و از وى خواست رخصت دهد تا دعوت به نام او آغاز گردد.

3 ـ در دوره حکومت بیست ساله حجاج بر کوفه (75 ـ 95 ه.ق) ظاهراً امام على بن الحسین بدین شهر نیامده. چه از یکسو دشمنى حجاج با او و خاندان او آشکار است و از سوى دیگر با مراقبت‏هاى دقیق وى بر شهر و سیاست انتظامى که پیش گرفت (29) ممکن نبود على بن الحسین به کوفه درآید و آمدن او از دیده جاسوسان حجاج پنهان ماند. و اگر او را می دیدند مسلماً نزد حجاج میبردند.

احتمال آمدن آن حضرت به کوفه تنها در فاصله سال هاى 67 ـ 74 میسر است اما فرض بهتر و دقیق‏تر اینست که بگوئیم ابوحمزه در سفرهاى مکرر خود به مدینه شرف ملاقات امام را یافته و دعاها و روایت‏ها را در آنجا از او آموخته است. (و العلم عند الله) .

پى‏نوشت‏ها:

1. آنان که براى خشنودى خدا شب را به ایستادن و یا سجده کردن به پایان مى‏برند. (الفرقان : 64)

2. و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا (الاسراء: 17)

3. طه: 2

4. اى نهایت آرزوى من آیا مرا بآتش مى‏سوزانى؟ پس امید من چه؟ و محبت من کحاست؟ چه کارهاى زشت و ناپسندى کردم. هیچکس از آفریدگان جنایتى چون من نکرده است.

5.گاهى که در صور دمیده شود، میان آنان پیوندى نباشد و یکدیگر را نپرسند (مؤمنون: 101) .

6. مناقب ج 4، ص .151 بحار ص 81 ـ 82

7. ارشاد ج 2 ص 143 و نگاه کنید به عقد الفرید ج 3 ص 103 و صفة الصفوه ج 2 ص 52 و حلیة الاولیاء ج 3 ص 133 و مناقب ج 4 ص 150 و نگاه کنید به خصال ص 616 و علل الشرایع ص 232 و الصواعق المحرقه ص 200 و بحار ص .79

8. کشف الغمه ج 2، ص 85 و صفة الصفوة ج 2 ص .53

9. کشف الغمه ج 2 ص 106

10. کشف الغمه ج 2 ص 80 و صفة الصفوة ج 2 ص .56 حلیة الاولیاء ج 3 ص 141

11. کشف الغمه ج 2 ص .76

12. ارشاد ج 2 ص .145

13. کشف الغمه ج 2 ص .74 صفة الصفوة ج 2 ص .52 مناقب ج 4 ص 150

14. کشف الغمه ج 2 ص 107

16. علل الشرائع ص .232 بحار 67

17. عبیدک بفنائک. مسکینک بفنائک.فقیرک بفنائک. سائلک بفنائک.

18. ارشاد ج 2 ص .144 کف الغمه ج 2 ص .80 صفة الصفوة ج 2 ص 56 مناقب ج 4 ص .148 اعلام الورى ص 261

19. اى که مى‏پذیرى درماندگان را که در تاریکى دعا می کنند

اى زداینده سختى و بیمارى و گزند

20. مهمانان تو همگى گرد در خانه تو خوابیده‏اند

و تو نمى‏خوابى اى یکتاى بى‏مانند

21. ترا مى‏خوانم چنانکه فرموده‏اى اى پروردگار

به حق خانه و حرم برگریه من رحمت آر

22. اگر امید غرقه در گناه، از بخشش تو برخیزد

چه کسی بر گناهکاران باران رحمت ریزد؟ (مناقب ج 4 ص 150)

23. ارشاد ج‏2 ص 143

24. امالى شیخ طوسى ج 2 ص 250

25. کشف الغمه ج 2 ص 99 ـ .100 بحار ج 46 ص 100

26. ج 2 ص 100

27. روضه کافى. ص 255 تذکر دانشمند معظم جناب آقاى حاج شیخ محمد تقى شوشترى دامت برکاته

28. از نامه حضرت آقاى شوشترى

29. نگاه کنید به تاریخ تحلیلى اسلام ص 182 به بعد.

کتاب: زندگانى على بن الحسین صفحه 139

نویسنده: دکتر سید جعفر شهیدى

حلم امام سجاد(ع)

و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (1)

مؤمنان چنین‏اند، اگر ببینند مردم نادان سخن زشت گویند، آنان راه مسالمت پویند، بزرگوارانه پاسخ دهند، تا از شر ایشان برهند. گفتار آنان استوار است و پذیرفته گردکار، بر جاهلان نمى‏تازند، و با مهربانى درونشان را آرام مى‏سازند. ادب قرآن چنین است و دستور پیغمبر این، و خاندان رسول این ادب را از جد خود میراث بردند که «و انک لعلى خلق عظیم» (2) .

روزى به مردمى گذشت که از او بد مى‏گفتند فرمود:

اگر راست مى‏گویید خدا از من بگذرد و اگر دروغ مى‏گوئید خدا از شما بگذرد. (3)

روزى مردى برون خانه او را دید و بدو دشنام داد. خادمان امام بر آن مرد حمله بردند.

ـ على بن الحسین گفت:

ـ او را رها کنید. سپس بدو گفت:

آنچه از ما بر تو پوشیده مانده بیشتر از آنست که می دانى. آیا حاجتى دارى؟ مرد شرمنده شد و امام گلیمى را که بر دوش داشت بر او افکند و فرمود هزار درهم به او بدهند.

مرد از آن پس می گفت گواهى می دهم که تو فرزند پیغمبرى (4)

از «زهرى» پرسیدند، على بن الحسین را دیدى؟ گفت:

ـ آرى. و کسى را از او فاضلتر ندیدم. به خدا ندیدم در نهان دوستى و در آشکارا دشمنى داشته باشد.

ـ چگونه چنین چیزى ممکن است؟

ـ چون هر کس دوست او بود، از دانستن فضیلت بسیار وى بر او حسد مى‏برد و اگر کسى با او دشمن بود به خاطر روش مسالمت‏آمیز وى دشمنى خود را آشکار نمیکرد. (5)

هشام بن اسماعیل که از جانب عبدالملک حاکم مدینه بود بر مردم ستم بسیار کرد چون از کار برکنارش کردند، مقرر شد براى تنبیه وى او را برابر مردم برپا بدارند تا هر کس هر چه می خواهد بدو بگوید. هشام می گفت جز على بن الحسین از کسى نمى‏ترسم. هشام از تیره بنى‏مخزوم است و این تیره از دیرزمان با بنى‏هاشم دشمن بودند و این مرد در مدت حکومت خود در مدینه على بن الحسین (ع) را فراوان آزار میکرد و به خاندان پیغمبر (ص) سخنان زشت مى‏گفت. روز عزل او امام کسان خود را گفت مبادا به هشام سخن تلخى بگوئید و چون خود بدو رسید بر وى سلام کرد هشام گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» (6) (7) .

روزى مردى او را دشنام گفت. على بن الحسین خاموش ماند و بدو ننگریست. مرد گفت:

ـ با توام! و امام پاسخ داد:

ـ و من سخن تو را ناشنیده می گیرم! (8)

روزى مردى از خویشاوندانش نزد وى رفت و چندانکه توانست او را دشنام داد. امام در پاسخ او خاموش ماند چون مرد بازگشت به کسانى که نزد او نشسته بودند گفت:

ـ شنیدید این مرد چه گفت؟ مى‏خواهم با من بیائید و پاسخى را که بدو می دهم بشنوید! گفتند :

ـ مى‏آئیم و دوست می داشتیم همین‏جا پاسخ او را می دادى.

امام نعلین خود را پوشید و به راه افتاد و میگفت: «و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» (9) همراهان او دانستند امام سخن زشتى بدان مرد نخواهد گفت. چون به خانه وى رسید گفت:

ـ بگوئید على بن الحسین است. مرد بیرون آمد و یقین داشت امام به تلافى نزد او آمده است . چون نزد او رسید على بن الحسین گفت:

ـ برادرم! ایستادى و چنین و چنان گفتى! اگر راست گفتى خدا مرا بیامرزد. اگر دروغ گفتى خدا ترا بیامرزد.

مرد برخاست و میان دو چشم او را بوسید و گفت:

ـ آنچه درباره تو گفتم از آن مبرائى. و من بدان سزاوارم! و راوى حدیث گوید، آن مرد حسن بن الحسن بود (10) می گفت هیچ خشمى را گواراتر از آن خشم که به دنبال آن شکیبائى باشد ندیدم. و آنرا با شتران سرخ مو عوض نمیکنم. (11)

مردى که پیشه مسخرگى داشت و با خنداندن مردم از آنان چیزى مى‏ستد به گروهى گفت: على بن حسین مرا عاجز کرد. هر کار می کنم نمی توانم او را بخندانم و من باید او را بخندانم !

روزى امام با دو بنده خود به راهى مى‏رفت آن مرد پیش رفت و رداى امام را از دوشش برداشت . امام برجاى خود ایستاد و دیده از زمین برنمى‏داشت. بندگان او در پى مسخره دویدند و ردا را از او گرفتند و برگرداندند. امام پرسید:

ـ این مرد که بود؟

ـ مرد مسخره‏اى است که مردم را مى‏خنداند و از آنان چیزى می گیرد.

ـ بدو بگوئید خدا را روزى است که در آن روز مسخره‏پیشگان زیانکارانند. و جز این چیزى نگفت. (12)

از یکى از موالى خود ده هزار درهم وام خواست. مرد گروگان طلبید. على بن الحسین پرزه‏اى از رداى خود کند و بدو داد و گفت این گروگان تو!

مرد چهره درهم کشید. على بن الحسین پرسید:

من بیشتر پاى بند گفته خود هستم یا حاجب بن زراره؟

ـ تو!

چگونه است که کافرى چون حاجب بن زراره کمان خود را که پاره چوبى است گروگان می دهد (13) و به وعده خود وفا می کند و من به وعده خود وفا نمی کنم؟

مرد پذیرفت و مال را باو داد. پس از چندى گشایشى در کار امام پدید آمد. وامى را که به عهده داشت نزد آن مرد برد و گفت:

ـ این طلب تو. گروگان مرا بده!

ـ فدایت شوم، آنرا گم کردم!

ـ در این صورت حقى به من ندارى. آیا ذمه چون منى را خوار می شمارى؟

ـ مرد آن پرزه را از حقه‏اى که داشت بیرون آورد و بدو داد. على بن الحسین پرزه را گرفت و مال را بدو سپرد. (14)

و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین. (15)

خشم خود را بر خود چیره نکردن، بخشودن خطاکاران و شفقت بر ناتوانان از خصلت خاص و شناخته رسول خدا بود، تا آنجا که قرآن او را بدین خوى نیکو ستود «و إنک لعلى خلق عظیم »(16) همه فرزندان او که پیشوایان امت‏اند، ازاین مزیت برخوردارند، و على بن الحسین (ع) چهره درخشان این صفت عالى انسانى است.

روزى کنیزک او آفتابه‏اى داشت و بر دست او آب مى‏ریخت. ناگاه آفتابه از دستش افتاد و جراحتى بر امام وارد ساخت. کنیزک گفت:

ـ خدا مى‏فرماید آنانکه خشم خود را مى‏خورند!

ـ خشم خود را فرو خوردم!

ـ و بر مردم مى‏بخشایند.

ـ خدا از تو بگذرد!

ـ و خدا نیکوکاران را دوست میدارد!

ـ و تو را در راه خدا آزاد کردم (17)

پى‏نوشت‏ها:

1. القلم: 5

2. الفرقان: 62

3. مناقب ج 4 ص 158

4. کشف الغمه ج 2 ص 81 و نگاه کنید به صفة الصفوه ج 2 ص 56

5. علل الشرایع ص 230

6. خدا می داند رسالت خود را کجا قرار میدهد. انعام: 124

7. تاریخ یعقوبى ج 3 ص .28 طبقات ج 5 ص 163 مناقب ج‏4 ص .163 کشف الغمه ج 2 ص 100 تاریخ طبرى ج 8 ص .1184 ارشاد ج 2 ص 147

8. مناقب ج 4 ص .157 کشف الغمه ج 2 ص 101 الصواعق المحرقه 201

9. و فروخورندگان خشم و بخشندگان مردم. و خدا نیکوکاران را دوست میدارد. (آل عمران: 134)

10. ارشاد ج 2 ص .146 اعلام الورى ص 261 و نگاه کنید به مناقب ج 4 ص 157 و صفة الصفوة ج 2 ص .54

11. بحار ص 74 ج 46 از امالى شیخ طوسى، شتران سرخ مو نزد عرب بسیار گرانبهاست.

12. بحار ص 68 از امالى صدوق

13. داستان کمان حاجب بن زراره و گرو گذاردن آن نزد کسرى در عرب مثل شده است. و آن چنانست که انوشروان بنى تیمتم را از در آمدن به چراگاههاى عراق ممانعت کرد و گفت آنان در این سرزمین فساد خواهند کرد، حاجب ضامن قوم خود شد و کمان خودش را نزد کسرى بگروگان نهاد . براى تفصیل رجوع به شرح حال حاجب در کتابهاى تذکره و از جمله رجوع به لغت نامه شود .

14. مناقب ج 4 ص 131

15. و فروخورندگان خشم و بخشایندگان بر مردم، و خدا نیکوکاران را دوست میدارد (آل عمران : 134)

16. القلم: 4

17. ارشاد ج 2 ص 146 ـ .147 کشف الغمه ج 2 ص .87 مناقب ج 4 ص 157 اعلام الورى ص 262

کتاب: زندگانى على بن الحسین

نویسنده: دکتر سید جعفر شهیدى

کثرت صدقات


إن تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خیر لکم. (1)

قرآن کریم بارها درباره بخشش به مستمندان، تأکید کرده و به مسلمانان تعلیم داده است که این بخشش باید به خاطر خدا باشد. برگیرنده صدقه منتى نهاده نشود که منت نهادن و یا آزار کردن مستمند اجر صدقه را ضایع می سازد. (2)

آیه‏اى که عنوان این فصل است می گوید صدقه را پنهان از چشم مردمان دادن براى شما بهتر است. على بن عیسى از ابن عایشه روایت کند از مردم مدینه شنیدم که مى‏گفتند:

ما صدقه پنهانى را هنگامى از دست دادیم که على بن الحسین در گذشت (3) .

و مفید از ابن اسحاق روایت کند که:

در مدینه چندین خانوار بودند که معاش آنان مى‏رسید و نمی دانستند از کجاست. چون على بن الحسین به جوار پروردگار رفت، آن کمک‏ها بریده شد. (4)

شب هنگام انبان‏(کیسه)هاى نان را بر پشت خود بر مى‏داشت و به خانه مستمندان مى‏رفت و مى‏گفت : صدقه پنهانى آتش غضب پروردگار را خاموش مى‏کند. برداشتن این انبانها بر پشت او اثر نهاده بود و چون به جوار پروردگار رفت به هنگام شست و شوى آن حضرت آن نشانه‏ها را بر پشت او دیدند (5) ابن سعد نویسد: چون مستمندى نزد او مى‏آمد، بر مى‏خاست و حاجت او را روا می کرد و مى‏گفت : «صدقه پیش از آنکه به دست خواهنده برسد، به دست خدا می رسد.» (6)

سالى قصد حج کرد. خواهرش سکینه توشه‏اى به ارزش هزار درهم براى وى آماده ساخت. چون به حره رسید، آن توشه را نزد او بردند، و امام همه آن را بر مستمندان پخش فرمود. (7)

پسر عموئى مستمند داشت، على بن الحسین (ع) شب هنگام چنانکه وى او را نشناسد، نزدش مى‏رفت و چند دینار بدو مى‏بخشید آن مرد می گفت: على بن الحسین رعایت خویشاوندى را نمی کند، خدا او را سزا دهد. امام این سخنان را مى‏شنید و شکیبائى و بردبارى می کرد و خود را بدان خویشاوند نمى‏شناساند. چون به دیدار خدا رفت آن احسان از آن مرد بریده شد و دانست که آن مرد نیکوکار على بن الحسین بوده است پس بر سر مزار او رفت و گریه کرد. (8)

ابونعیم نویسد: دو بار مال خود را با مستمندان قسمت کرد و گفت: خداوند بنده مؤمن گناهکار توبه کار را دوست دارد (9) و نویسد: مردم او را بخیل مى‏دانستند و چون به جوار حق رفت، دانستند که هزینه صد خانوار را عهده‏دار بوده است. (10) چون گدائى نزد او مى‏آمد می گفت مرحبا به کسى که توشه مرا به آخرت مى‏برد (11) .

روزى بدیدن محمد بن اسامه رفت. محمد در بستر مرگ بود و مى‏گریست امام پرسید:

ـ چرا گریه می کنى؟

ـ پانزده هزار دینار وام به گردن دارم و نمی توانم آنرا بپردازم.

- گریه مکن وام تو بر عهده من است و تو چیزى بر ذمه نخواهى داشت (12) .

روزى که روزه مى‏گرفت گوسفندى مى‏کشت. هنگام عصر سر دیگ مى‏رفت و مى‏گفت این ظرف را براى فلان خانه و این ظرف را براى فلان خانه ببرید. سپس خود با نان و خرما افطار میکرد . (13)

سفیان بن عیینه از زهرى روایت کند که شبى سرد و بارانى على بن الحسین را دیدم آرد و هیزم بر پشت داشت و مى‏رفت. گفتم:

ـ پسر رسول خدا. این چیست؟

ـ سفرى در پیش دارم و توشه آنرا آماده کرده‏ام تا در جاى امنى بگذارم.

ـ غلام من آن را براى تو بیاورد؟

ـ نه!

ـ خودم آنرا بردارم؟

ـ نه! چیزى که در سفر به کار من مى‏آید و در آمدن مرا بر مهماندارم خوش مى‏سازد چرا خود بر ندارم؟ ترا به خدا مرا بگذار و پى‏کار خود برو!

پس از روزى چند از او پرسیدم؟

سفرى که در پیش داشتى چه شد؟

زهرى! چنانکه مى‏پنداشتى نیست. آن سفر سفر مرگ است و من براى آن خود را آماده مى‏کنم، آمادگى براى مردن، دورى از حرام و بخشش و کار نیک است. (14)

پى‏نوشت‏ها:

1. اگر صدقه‏ها را آشکارا دهید سخت نیک است و اگر پنهانش دارید و به مستمندان دهید براى شما بهتر است (بقره: 271)

2. بقره: 264

3. کشف الغمه ج‏2 ص .101 مناقب ج‏4 ص .153 صفة الصفوه ج 2 ص 54

4. ارشاد ج 2 ص 148 و نگاه کنید به کشف الغمه ج 2 ص‏77 و ص .92 مناقب ج 4 ص 153 و نگاه کنید به خصال ص 616 و اعلام الورى ص .262

5. حلیة الاولیاء ج 3 ص .136 کشف الغمه ج 2 ص .77 مناقب ج 4 ص .154 صفة الصفوة ج 2 ص .154 خصال ص .616 علل الشرایع ص .231 بحار ص 90

6. طبقات ج 5 ص 160

7. کشف الغمه ج 2 ص .78 صفة الصفوة ج 2 ص 54

8. کشف الغمه ج 2 ص .107 حلیة الاولیاء ج 3 ص 140

9. همان کتاب ص 136 طبرى بخش 3 ص .2482 طبقات ج 5 ص 162

10. صفة الصفوة ج 2 ص 54 حلیة الاولیاء ج 3 ص 136 طبقات ج 5 ص 164

11. کشف الغمه ج 2 ص .77 مناقب ج 4 ص .154 حلیة الاولیاء ج 3 ص .136 بحار ص .137

12. ارشاد ج 2 ص .149 کشف الغمه ج 2 ص 81 و .87 مناقب ج 4 ص 163 حلیة الاولیاء ج 3 ص .141 صفة الصفوة ج 2 ص 56 بحار ص 137

13. بحار ص 72

14. علل الشرایع ص .231 مناقب ج 4 ص 153

کتاب: زندگانى على بن الحسین، ص 147

نویسنده: دکتر سید جعفر شهیدى