سلام به تو و طعم شور انگیز حرفهای شنیدنی ات.
چقدر بی تاب شنیدن صدایت هستم!
یادت می آید پیشترها گفته بودم از هر چیز می توانم صدایت را بشنوم ،
حتی از برگهای خشک کاج همسایه.
نمی دانی چقدر به شوق می آیم وقتی طنین کلام مهربانت در دلم جوانه می زند
و نیلوفرانه در همه وجودم قد می می کشد.
از تو چه پنهان که امروز هوای شعر به سرم زده است به همین خاطر دوست دارم برایت باران شوم.
ببارم و در همه خیابانهای شهر جاری شوم.
دلم می خواهد غبار از تن میخکها و شب بوها بگیرم و بر لبهای همه آفتابگردآنها لبخند بکارم.
... تو هم حس می کنی؟ چقدر واژههای این نامه بوی پیراهن یوسف را می دهند!. همین..
نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست
نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه مُهیای گامهای تو نیست
نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند
قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه
کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست
نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش
که جای سجده گه ِ ما هنوز مال تو نیست
نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها
به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست
نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه
که ندبه ، ندبه خرقه است و پایگاه تو نیست
نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست
نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق
دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست
ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا
کسی برای شهادت به کربلای تو نیست
نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما
هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست
آدینه که از راه می رسد، با این شوق از خواب بر می خیزم
که آن وعده الهی به وقوع پیوسته باشد.
و هر بار، هرلحظه از آدینه بی تو بودن که به غروب نزدیک و نزدیک تر می شود،
دلتنگ می شوم
پس با خود می گویم به سختی
با بغضی که راه گلویم را بسته است
شاید ...
آری ...
شاید، شاید این جمعه بیاید ...
پس باز هم چشمانم را به انتظار آمدنت تر می کنم
به درگاه پروردگاری که وعده داده است ظهورت را ...
مولای من
ای مظهر خوبی ها
ای پناه خستگی ها
می بینی دوباره شهر را به امید رنگ گرفتن کوچه ها از حضورت، آذین بسته اند
دوباره شهر را بوی گل و شیرینی، فرا گرفته
اما ...
می دانم دلم که تنگ می شود، خدا به میهمانی قلبم می آید ...
ای مسافر خسته من میدانم به انتظار نشسته ای
انتظاری که گواه غمی وصف نشدنی را می شود
به راحتی در زلالی اشک های نهفته در چشمانت بخوانی
و من مثل همیشه می دانم
قلبت به درد آمده است از دلتنگی
می دانی باز هم فراموش کرده ام، دلتنگی هدیه پروردگار است به انسان
می دانی باز هم فراموش کرده ام، دلتنگی یادآور عشقی پاک است
چراکه در همان زمان که قلبم پر می شود از ترک های دلتنگی، خدا در دلم خانه می کند
و تمامی قلبم را برای خودش بر می دارد.
به همین خاطر است که می دانم دلم که تنگ می شود، خدا به میهمانی قلبم می آید ...
آری می دانی که فراموش کرده ام باید دستم را روی قلبم بگذارم و آرام بگویم:
اشک های زلال چشمانم، بغض دردناک گلویم، آرام، آرام تر، خدا میهمان من است
آری ...
شاید، شاید این جمعه بیاید ...