حضور
...در این هنگام از تاریکی ؛ تنها صدای نفس کشیدن ساعت شماته دار بگوش میرسد ؛
و زمان میگذرد ؛
و تو سالهاست که همچنان از پس "ابر غیبت نظاره گر مدعیان انتظاری ؛ و خود چشم انتظارمصلِحان منتظر مصلَح ؛
و اینک آیا آن زمان فرانرسیده است؟
مولا ی من ؛ زاهدان منتظر روزیند که که زهد و تقوای مهدوی ، عالم گیر شود ؛
و عابدان در انتظار ساعتی که به همراه مسیح ، نمازی به امامتِ ولایت اقامه کنند ؛
و عارفان چشم به راه جمعه ای که مست از ظهور تو ، از شراب حضورت ، جامها بزنند.
آقای من ؛ چه ندبه ای هایی که هنوز ترنم " متی ترانا و نراک " شان به گوش میرسد ...
و چه بسیار عاشقانی که با نوای " اللهم ارنی الطلعة الرشیده " از این جهان رخت بربستند؛
و چه بسیار دلباختگانی که با آرزوی " فاخرج من قبری " چشم از این دنیا فروبستند ؛ و چه بسیار منتظران منتَظَر ....
و ما نیز آیا نعمت رؤیت قائم نصیبمان نمیگردد؟
میرسد آیا به ما صدای " انا المهدی " ات ، زمانی که " پا در جای قدوم خلیل بت شکن " نهاده ای ،
...
و میشود آیا فریاد " بقیة الله خیر لکم " ات ، هنگامی که تکیه بر کعبه
کرده ای ، ذوالفقار علوی در دست داری و آماده ی انتقامی از کشندگان جد
مظلومت حسین - علیه السلام - ، گوش ما را هم بنوازد؟
ای دلیل "اتصال زمین و آسمان " هنوز آیا زمین " ملئت ظلما و جورا " نشده که با رایت عباسی ات سایه ی عدلت را بر آن بیفکنی ؟
مهدیا
؛ اینک جهان بیش از هرزمان درانتظار توست ؛ در انتظار عدالتت ؛ و منتظر
جمعه ای که صدای " جاء الحق و زهق الباطل " طنین انداز شود ...
و هنوز آیا زمان آن فرانرسیده است؟
سفیانی
مردی سرخ رنگ، بور، چشم آبی، پیشانی پهن و چهار شانه است و صورتی خشن دارد
و اثر آبله بر صورتش مشهود است. نقطه سفیدی در چشمش هست که هر که او را
ببیند گمان میکند که کور است در حالیکه اینطور نیست و او خبیثترین مردم
است که هیچگاه خدا را نپرستیده است[1]و از نوادگان عثمان و نام پدرش
عینیه و یا عنبسه میباشد.
سفیانی به قدری بددل و شکاک وسنگدل است که همسر خودش را که مادر فرزندانش
است را زنده به گور میکند برای اینکه میترسد جای او را لو بدهد.[2] او
قبل از خروج با اظهار زهد و بیاعتنایی به دنیا و پوشیدن لباسهای کهنه و
مندرس و نان و نمک خوردن و بذل اموال فراوان دلهای افراد جاهل و اراذل و
اوباش و همچنین گروهی از علمای ساده لوح را نیز به خود جذب کرده بدینوسیله
طرفدارانی پیدا میکند و از طرفی در این زمان سرزمین شام هم میدان تاخت و
تاز چندین لشگر با یکدیگر هست که معروفترین این لشگرها، لشگر اصهب و ابقع
است و لشگرهای دیگر احتمالا حاکمان مناطق مختلف شام و مردمان آن سرزمین
هستند. سفیانی
به قدری بددل و شکاک وسنگدل است که همسر خودش را که مادر فرزندانش است را
زنده به گور میکند برای اینکه میترسد جای او را لو بدهد نشانه های خروج سفیانی در
این هرج و مرج است که سفیانی در ماه رجب از وادی یابس[3] خروج میکند و آن
سرزمینی خشک و بیآب و علف است و تقریبا در حوالی مرز سوریه و اردن قرار
دارد. شعار او «یا رب یا رب یا رب ثم النار»[4] و از نشانه های خروج او
خسف در سمت غربی مسجد دمشق و زلزله و خسف در روستایی در جنوب دمشق به نام
جابیه[5] است. پس از خروج تا چندین ماه مشغول مبارزه و درگیری برای از بین
بردن نیروهای مختلف در شام است که همان کافران هستند و در این زمان به
شیعیان کاری ندارد. از
امام صادق(ع) پرسیدند: وقتی سفیانی خروج میکند ما چه کار کنیم؟ حضرت
فرمودند: مردان چهره خود را پنهان کنند. بر زنان و فرزندان مشکلی نیست و
چون بر پنج شهر شام مسلط شد شما بسوی ولی امر خود حضرت مهدی(عج) کوچ
کنید.[6] سپس
کافران آنقدر همدیگر را میکشند تا اینکه سرانجام سفیانی بر همه آنها غلبه
میکند و حکومت پنج شهر از شام (فلسطین، اردن، دمشق، قنسرین و حمص)[7] را
بدست میگیرد و در اثر جنگ بین این سه دسته شام به ویرانه مبدل خواهد شد. جنایات سفیانی سفیانی
یک لشگر بسوی عراق و لشگر دیگری به سوی حجاز میفرستد. لشگری که بسوی عراق
میرود در قرقیسیا با لشگری از کافران روبرو میشود و جنگ بزرگی بین این
دو گروه ستمگر در میگیرد که به قولی صد هزار و به قولی دیگر شصت هزار
کشته بر جای میگذارد. این حادثه پدیده ای را بوجود میآورد که تا آن
هنگام چنین رخدادی برای زمینیان و آسمانیان بوجود نیامده و تا زمانیکه
آسمان و زمین هست چنین اتفاقی نخواهد افتاد. کسی از آسمان طلوع میکند و
صدا میزند: ای پرندگان آسمان و ای درندگان زمین! بشتابید و خود را از
گوشت ستمگران سیر کنید.[8] امیر المومنین(ع) در خطبهای میفرمایند: سفیانی
بخاطر بغض و کینه و عداوتی که با آل محمد(ص) دارد هر کس را بیابد که نام
او محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، جعفر، موسی، فاطمه، زینب، مریم، خدیجه،
سکینه و رقیه باشد به قتل میرساند تا جاییکه افرادش را به شهرها
میفرستد و بچههای کوچک و اطفال خردسال را پیش او جمع میکنند و او دستور
میدهد تا روغن زیتون را به جوش آورند و آن بچه های کوچک به او میگویند
اگر پدران ما با تو مخالفت میکنند گناه ما چیست؟ او اعتنا نمیکند و هر
کس که آن نامها را داشته باشد میجوشاند.[9] سفیانی
پس از تثبیت حکومتش شروع به دشمنی و کینه ورزی نسبت به شیعیان کرده و
فجایع وحشتزا و مرگباری را بوجود میآورد به گونهای که امام صادق علیه
السلام در این زمینه میفرماید: «منادی او ندا میدهد که هر کس سر یک تن
از شیعیان را بیاورد هزار درهم پاداش اوست و در این هنگام همسایه به
همسایه حمله برده و میگوید این شخص از شیعیان است پس گردن او را میزند و
هزار درهم جایزه میگیرد»[10] سپس
عراق را وحشت فراوان فرا میگیرد و پس از آن وارد زوراء -که همان بغداد
است، میشوند و دست به کشتار وسیعی میزنند. امام صادق(ع) در این رابطه
میفرمایند: تا سه روز همه چیز را مباح اعلام می کند و شصت هزار نفر را
میکشد و خانه هایشان را ویران میکند و بعد از آن تا هجده روز اموال آنان
را بین خود تقسیم میکنند[11] سپس
به طرف کوفه و نجف میروند و هزاران دختر باکره را به اسارت میگیرند ولی
پیش از آنکه بلایی سرشان بیاورند سپاه یمانی و خراسانی همانند دو ناجی سر
میرسند و اسیران را از چنگ آنان خلاص کرده و آنها را به قتل میرسانند
بطوریکه حتی یک نفر از آنها هم زنده نمیماند سپس
به طرف کوفه و نجف میروند و هزاران دختر باکره را به اسارت میگیرند ولی
پیش از آنکه بلایی سرشان بیاورند سپاه یمانی و خراسانی همانند دو ناجی سر
میرسند و اسیران را از چنگ آنان خلاص کرده و آنها را به قتل میرسانند
بطوریکه حتی یک نفر از آنها هم زنده نمیماند. اما لشگری که بسوی حجاز میرود وقتی که به مدینه میرسد تا سه شبانه روز در مدینه قتل و غارت انجام میدهند[12] و
به قدری فجایع وحشتناک در آنجا بوجود میآورند که ناگفتنی است و بنابر
بعضی از نقلها از فاجعه حره سنگینتر است.[13] پس از آن بسوی مکه میروند
تا به مبارزه با حضرت مهدی بپردازند. وقتی به سرزمین بیداء که در میان مکه
و مدینه قرار دارد میرسند زمین آنها را با تمام ابزار و ادوات به امر خدا
به کام خود فرو میبرد و فرو رفتن آنها سریع و بیصدا اتفاق میافتد و از
آن لشگر فقط دو نفرباقی میمانند که صورتهایشان به پشت برگشته تا نشانهای
از عذاب الهی باشند و این دو نفر به نامهای بشیر و نذیر بوده که بشیر این
خبر را به امام زمان میرساند و نذیر هم به سفیانی و سپس لشگریان سفیانی و
لشگریان حضرت ولی عصر(عج) در کنار دریاچه طبریه به یکدیگر میرسند و جنگ
سختی بین طرفین در میگیرد و تمام لشگریان سفیانی نابود میشوند و فقط
خودش باقی میماند که حضرت او را نیز در کنار دریاچه طبریه زیر درختی گردن
میزند و جهانی را از شر فتنهاش آسوده میکند. بدین ترتیب قضیه سفیانی
تمام میشود. پی نوشت ها -------------------------------------------------------------------------------- [1]- علامه مجلسی، ملا محمد باقر ؛ بحار الانوار، بیروت، موسسه الوفا، 1404، ج 52، ص 206 و 254 النعمانی، محمد بن إبراهیم ؛ کتاب الغیبه، تحقیق: فارس حسون کریم، قم، أنوار الهدى، 1422، چاپ اول، ص 318 [2]
-صافی گلپایگانی، لطف الله ؛ منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، قم، مکتبه
المرجع الدینی آیه الله العظمی الصافی الگلپایگانی، 1428 ه ق، چاپ دوم، ج
3، ص 98 کورانی عاملی، علی ؛ معجم احادیث الامام المهدی، قم، مؤسسه المعارف الإسلامیه، 1411، چاپ اول، ج 3، ص 470 شیخ صدوق ؛ کمال الدین، ج 2، ص 651، باب 57، ح 14 [3]- بحار الانوار، همان ، ج 52، ص186 [4] -معجم احادیث الامام المهدی، همان، ج 3، ص 470 [5]- النعمانی، محمد بن إبراهیم، کتاب الغیبه، تحقیق: فارس حسون کریم، قم، أنوار الهدى، 1422، چاپ اول، ص 149 ، علی بن موسی، الملاحم و الفتن، ترجمهی: نجفی، محمد جواد، تهران، اسلامیه، 1360هـ.ش، ص 164 بحار الانوار، همان ، ج 53، ص 208 و 269 [6] -کورانی عاملی، علی ؛ عصر ظهور، قم ، کتب الإعلام الإسلامی، 1408، ص 115 بحار الانوار، همان ، ج 52، ص272 [7] -بحار الانوار، همان ، ج 52، ص 206 [8] -مجلسی، ملا محمد باقر، مهدی موعود، ترجمه علی دوانی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ص 1026 [9] -یزدی حائری، علی، الزام الناصب فی اثبات الحجت الغائب، بیروت، اعلمی، 1984 م، چاپ پنجم، ج 2، ص 199 [10] -شیخ طوسى، محمد بن الحسن ؛ الغیبه، قم، مؤسسه معارف اسلامى، 1411 هجرى قمرى، ص 450 بحار الانوار، همان ، ج 52، ص 215 و 219 [11]- منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، همان، ج 3، ص425 [12] -شیخ طبرسی، فضل بن حسن ؛ تفسیر مجمع البیان، بیروت، موسسه اعلمی للمطبوعات، 1415، چاپ اول، ج 8، ص 228 ثعلبی
؛ تفسیر الثعلبی ، إمام أبی محمد بن عاشور، مراجعه وتدقیق الأستاذ نظیر
الساعدی، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، 1422، چاپ اول، ج 8، ص 95 [13] - الملاحم و الفتن، همان، ص 59
عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم
بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است
چرا لحظه باران نرسیده است
هر کس که در این خشکی دوران
به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است
و هنوزم که هنوز است ، غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید
بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است
خداوند گواه است دلم چشم به راه است
ودرحسرت یک پلک نگاه است
ولی حیف نصیبم فقط آه است
تویی آئینه ،روی من بیچاره سیاه است
وجا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار
دل هر بی دل آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس
تو کجایی گل نرگس
ببخشید! شما محبوب مرا ندیده اید؟
........غروب جمعه بی تو..........
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کی عید می رسد که تکانی دهم به خویش
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شب ها به دور شمع کسی چرخ می خورد
پروانه ای که دل به دل یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی ست
در می زنیم وخانه ی گفتار بسته است
باید به دست شعر نمی دادم عشق را
حتی زبان ساده ی اشعار بسته است
وقتی غروب جمعه رسد بی تو آفتاب
انگار بر گلوی خودش دار بسته است
می ترسم آخرش تو نیایی و پر کنند
در شهر : عاشقی زجهان بار بسته است