منظور از کشته شدن شیطان بدست آن حضرت چیست ؟
ما
در روایات مى خوانیم شخصى در مورد جمله ((یوم الوقت المعلوم )) که در آیه
مذکور آمده از امام صادق علیه السلام سؤ ال کرد، امام علیه السلام فرمود:
وقتى که قائم ما (عج ) ظهور کند و به مسجد کوفه بیاید، در این مسجد، شیطان به حضور آن حضرت مى آید و زانو به زمین مى زند و مى گوید:
(( یا ویله من هذا الیوم ؛))
((اى والى از این روز.))
آنگاه
امام قائم (عج ) موى پیشانى شیطان را مى گیرد و گردنش را مى زند و او را
به هلاکت مى رساند، این روز وقت معلوم ، (در آیه مذکور) است . (133)
بنابراین
شیطان کشته مى شود، ولى در اینجا این سؤ ال پیش مى آید، پس دیگر مردم ،
آزادى در اراده ندارند و همچون فرشتگان مجبور به اطاعت خدا خواهند شد؟
در
پاسخ مى گوییم : آزادى اراده و اختیار از انسانها گرفته نمى شود، منظور از
کشتن شیطان این است که ریشه هاى فساد و عوامل انحراف و ظلم و جور در عصر
درخشان حکومت مهدى (عج ) نابود مى گردد و بجاى آن عقل و ایمان حکومت مى
کند، چنانکه در حدیثى دیگر نیز مى خوانیم :
((در صحف ادریس پیامبر
علیه السلام آمده : تو اى شیطان تا زمانى که مقدر کرده ام که زمین را در
آن زمان از کفر و شرک و گناه پاک ساز، مهلت داده خواهى شد، ولى در این
زمان (بجاى تو) بندگان خالق و پاکدل و با ایمان روى کار آیند آنها را
خلیفه و حاکم زمین مى کنم و دینشان را استوار مى سازم ، که آنها تنها مرا
مى پرستند و هیچ چیز را شریک من قرار نمى دهند در آن روز است که تو (شیطان
) و همه لشکریانت از پیاده و سواره را نابود مى نمایم .)) (134)
به
این ترتیب مى فهمیم در آن زمان دیگر حناى شیطان و بچه هایش رنگ ندارد، و
در برابر بندگان مخلص خدا به رهبرى حضرت حجت (عج ) همچون خفاشهائى در
برابر خورشید تابناک عالمند، نتیجه مى گیریم مرگ شیطان فرا رسیده است .
پی نوشت :
132- سوره حجر، 37 و 38.
133- اثباة الهداة ، ج 7 ص 101.
134-
بحار، ج 52، ص 384 توضیح بیشتر اینکه کشته شدن و نابود شیطان همانند کشته
شدن و نابودى ما نیست ، شیطان مثل ما جسم ندارد تا کشته شود، کشته شدن او
در مورد بالا همان قطع نفوذ او و مرگ حکومت و تزویر او مى باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سیمای ظاهری امام مهدی( روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه)
ابراهیم شفیعی سروستانی
حضرت رضا(علیه السلام) در روایت دیگری، در پاسخ اباصلت هروی که از ایشان پرسید: «نشانههای قائم شما هنگام ظهور چیست؟» میفرماید: نشانهاش این است که در سنّ پیری است، ولی منظرش جوان است، به گونهای که بیننده میپندارد چهل ساله یا کمتر از آن است. نشانه دیگرش آن است که به گذشت شب و روز پیر نشود تا آنکه اَجَلش فرا رسد.
نویسنده ارجمند کتاب مکیال المکارم، در بخش چهارم کتاب خود، جمال و زیبایی حضرت مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) را یکی از ویژگیهای آن حضرت میشمرد و مینویسد:
بدان که مولای ما حضرت صاحبالزمان(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه)، زیباترین و خوش صورتترین مردم است؛ زیرا شبیهترین مردم به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) است.1
از بررسی روایات و مطالعه حکایتهای نیکبختانی که توفیق زیارت آن امام را یافتهاند، برمیآید که قامت و رخسار نازنین امام عصر(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) در کمال زیبایی و اعتدال بوده و سیمای مبارکش، دلربا و خیرهکننده است.
همین قامت رعنا و رخسار دلربا موجب شده است هزاران عاشق دلسوخته در آغاز هر صبح با زاری و التماس از خدای خود چنین بخواهند:
خداوندا! آن چهره زیبا و جمال دلآرا را به من بنمای و چشمان مرا با یک نظر به او روشنایی بخش.2
از آنجا که آشنایی بیشتر با صفات و خصال یوسف زهرا، حضرت مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) راهی برای شناخت مدعیان دروغین به شمار میآید و افزون بر این میتواند موجب انس و ارتباط شیعیان با آن عزیز غایب از نظر باشد، با بهرهگیری از کلمات معصومان(علیهم السلام) و حکایتهای نقل شده از تشرّف یافتگان، به بررسی این موضوع میپردازیم. باشد تا به مصداق «وصف العیش نصف العیش»، ما هم از آن جمال دلآرا بهرهمند شویم.
روایات فراوانی در توصیف جمال دلآرای آخرین حجت خدا، حضرت مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) وارد شده است که در مجموع آنها را به دو بخش میتوان تقسیم کرد:
الف) روایاتی که به توصیف کلی سیرت و صورت آن حضرت، بسنده و از ایشان به عنوان شبیهترین مردم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) یاد کردهاند که از آن جمله به روایات زیر میتوان اشاره کرد:
1. از «جابر بن عبدالله انصاری» نقل شده است که پیامبر گرامی اسلام فرمود:
مهدی از فرزندان من است. اسم او، اسم من و کنیه او، کنیه من است. او از نظر خَلق و خُلق، شبیهترین مردم به من است.3
2. «احمد بن اسحاق بن سعد قمی» میگوید: از امام حسن عسکری(علیه السلام) شنیدم که میفرمود:
سپاس از آن خدایی است که مرا از دنیا نبرد تا آنکه جانشین مرا به من نشان داد. او از نظر آفرینش و اخلاق، شبیهترین مردم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) است.4
با توجه به این روایات، همه خصال و صفاتی را که در قرآن و روایات به پیامبر گرامی اسلام نسبت داده شده است، به وجود مقدس امام مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) نیز میتوان نسبت داد. روایاتی که به توصیف ویژگیهای ظاهری پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) پرداختهاند، فراوانند. در اینجا به یکی از آنها اشاره میکنیم. در روایتی که از امام محمد باقر(علیه السلام) نقل شده، ویژگیهای ظاهری پیامبر خاتم چنین توصیف شده است:
رخسار پیامبر خدا، سپید آمیخته به سرخی و چشمانش سیاه و درشت و ابروانش به هم پیوسته و کف دست و پایش پر گوشت و درشت بود؛ بدان سان که گویی طلا بر انگشتانش ریخته باشد. استخوان دو شانهاش بزرگ بود. چون به کسی روی میکرد، به خاطر مهربانی شدیدی که داشت، با همه بدن به جانب او توجه میکرد. یک رشته موی از گودی گلو تا نافش روییده بود، انگار که میانه صفحه نقره خالص، خطی کشیده شده باشد. گردن و شانههایش مانند گلابپاش سیمین بود. بینی کشیدهای داشت که هنگام آشامیدن آب نزدیک بود به آب برسد. هنگام راه رفتن محکم قدم برمیداشت که گویا به سرازیری فرود میآید. باری، نه قبل و نه پس از پیامبر خدا کسی مثل او دیده نشده است.5
ب) روایاتی که خصال و سیمای امام مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) را به تفصیل بیان کرده و ویژگیهای آن حضرت را یک به یک برشمردهاند. برخی از روایاتی که در این زمینه وارد شده، به شرح زیر است:
1. پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم)، امام مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) را شبیه خود معرفی کرده، در توصیف او میفرماید:
پدر و مادرم به فدای او که هم نام من، شبیه من و شبیه موسی، زاده عمران است. بر [بدن] او نوارهایی [جامههایی] از نور است که از شعاع قدس است.6
2. آن حضرت در روایت دیگری در توصیف چهره فرزندش، امام مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) میفرماید:
مهدی از فرزندان من است. چهرة او مانند چهره ماه درخشنده است.7
3.
پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) در روایتی پیشانی و بینی امام
مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) را اینگونه توصیف
میکند:
مهدی از من است، پیشانی گشاده و بینی کشیده دارد.8
4.
در روایت دیگری از پیامبر خاتم(ص) نقل شده، رنگ چهره و اندام امام
مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) چنین توصیف شده است:
مهدی
مردی از فرزندان من است. رنگ [چهره] او رنگ عربی9 و اندام او اندام
اسرائیلی10 است. بر گونة راست او خالی است که همانند ستاره درخشان است.11
5.
با توجه به همه ویژگیهای یادشده است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و
آله وسلم) در وصف امام مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه)
میفرماید:
مهدی، طاووس اهل بهشت است.12
6. امام باقر(علیه السلام) از پدرش و جدش روایت میکند که روزی امام علی(علیه السلام) در حالی که بالای منبر بود، فرمود:
از
فرزندان من در آخرالزمان، مردی ظهور میکند که رنگ [صورتش] سفید متمایل به
سرخی و سینهاش فراخ و رانهایش ستبر و شانههایش قوی است و در پشتش دو
خال است، یکی، به رنگ پوستش و دیگری، مشابه خال پیامبر اکرم(صلی الله
علیه و آله وسلم).13
7. امام رضا(علیه السلام) نیز در بیان صفات و ویژگیهای امام عصر(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) میفرماید:
قائم
کسی است که در سن پیرمردان و با چهرة جوانان قیام کند و نیرومند باشد تا
بدانجا که اگر دستش را به سوی بزرگترین درخت روی زمین دراز کند، آن را از
جای برکند و اگر بین کوهها فریاد برآورد، صخرههای آن فروپاشد.14
8. حضرت رضا(علیه السلام) در روایت دیگری، در پاسخ اباصلت هروی که از ایشان پرسید: «نشانههای قائم شما هنگام ظهور چیست؟» میفرماید:
نشانهاش
این است که در سنّ پیری است، ولی منظرش جوان است، به گونهای که بیننده
میپندارد چهل ساله یا کمتر از آن است. نشانه دیگرش آن است که به گذشت شب
و روز پیر نشود تا آنکه اَجَلش فرا رسد.15
9. «علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی» که بیست مرتبه به شوق دیدار مولایش ـ امام مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) ـ به حج مشرف شد و سرانجام به آرزوی خود دست یافت، در گزارش دیدار خود، آن حضرت را این گونه توصیف میکند.
او میانه بالابود، نه بسیار بلند قد و نه بسیار کوتاه قد. صورتی گرد، سینهای فراخ، پیشانی سفید و ابروانی به هم پیوسته داشت. بر گونه راست او خالی بود؛ چون دانه مشک که بر قطعه عنبر ساییده باشد.16
10. «ابراهیم بن مهزیار» نیز که به شرف ملاقات امام مهدی(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) رسیده است، در بیان خصال آن امام میگوید:
او
جوانی نورس و نورانی و سپید پیشانی بود با ابروانی گشاده و گونهها و بینی
کشیده و قامتی بلند و نیکو چون شاخه سرو. گویا پیشانیاش ستارهای درخشان
بود و برگونه راستش، خالی بود که مانند مشک و عنبر بر صفحهای نقرهای
میدرخشید. بر سرش، گیسوانی پرپشت و سیاه و افشان بود که روی گوشش را
پوشانده بود. سیمایی داشت که هیچ چشمی برازندهتر و زیباتر و با
طمأنینهتر و باحیاتر از آن ندیده است.17
پینوشتها:
1. حائری قزوینی، مکیال المکارم، ج 1، ص 132.
2. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 99، ص 111، (قسمتی از دعای عهد).
3. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ترجمه: منصور پهلوان، ج 1، باب 25، صص 534 و 535، ح 1.
4. همان، ج 2، باب 38، ص 118، ح 7.
5. کلینی، الکافی، ج1، ص 443.
6. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 36، ص 337-338، ح 200.
7. همان، ج 51، ص 91.
8. همان، ص 90.
9.
رنگ عربی، گندمگون یا سفید است. در برخی روایات وارد شده است که رنگ چهره
امام مهدی همانند رنگ چهره پیامبر اکرم(ص)؛ یعنی سپید آمیخته به سرخی است.
10. اندام اسرائیلی، اندام فرزندان یعقوب(علیه السلام) است که به داشتن قد بلند و اندام رشید مشهور بودند.
11. همان، ص 95.
12.علامه مجلسی، همان، ج 51، ص 91.
13.شیخ صدوق، همان، ج2، باب 57 ، ص 560 ، ح 17.
14. همان، ج 2، باب 35، ص 69 ، ح 8 .
15. همان، باب 57 ، ص 558 ، ح 12.
16. علامه مجلسی، همان، ج 52، .
17.شیخ صدوق، همان، ج 2، باب 43، صص 180 و 181.
یک عـــمر در پــــــی تـــو سفـــر کـــردم با آتش فـــــــراغ تو ســـــــــــر کــــردم. روزم به انتــــــظار تو شب گــــــــــردید شب را به شوق وصل، سحـر کـــــردم. با کیمیــای عشــق تــــو ایــن دل را ارزنده تــــــــر ز گــــوهــــر و زر کـــردم . جز مـهر رویت، ای گــــــل زهـــرایـــــی از دل، هر آن چه جز تــوبه در کـــردم.
اثبات وجود حضرت حجت(ع)
مرحوم آیت
الله سید ابوالحسن اصفهانی(ره) از آیات و مراجعی بود که بی واسطه به فیض ملاقات
حضرت مهدی، صاحب الزمان ارواحنا له الفداه مشرف شده بود. یکی از آن موارد، قضیه
شگرفی است که مرحوم شیخ محمد شریف رازی در جلد اول کتاب گنجینه دانشمندان نقل کرده
است.
او می نویسد:
علامه حاج سید محمد حسن میرجهانی طباطبایی، صاحب تألیفات مفید که از خواص اصحاب
ایشان بودند حکایت کرده اند که:
« یکی از علمای زیدیه به نام سید بحرالعلوم یمنی وجود حضرت ولی عصر علیه السلام را
انکار می کرد و با علما و مراجع شیعه آن روز مکاتبه کرده و برای اثبات وجود و حیات
آن حضرت برهان می خواست و آقایان از کتب اخبار و تواریخ عامه و خاصه اقامه دلیل می
کردند؛ ولی وی قانع نمی شد و می گفت: من هم این کتب را دیده ام.
تا اینکه
برای مرحوم آیت الله اصفهانی نامه نوشت و جواب قاطعی خواست. سید در جواب مرقوم
فرمود: جواب شما را باید مشافهتاً بدهم، شما طی سفری به نجف مشرف شوید.
آن سید یمنی با فرزندش سید ابراهیم و چند تن از مریدان خاصش، به نجف اشرف مشرف و
همه علما از جمله مرحوم آیت الله اصفهانی از وی دیدن کردند. سید یمنی عرض کردند من
روی دعوت شما، به این مسافرت آمدم، جوابی که وعده فرمودید بدهید. ایشان فرمودند:
شب بعد به منزل من بیایید.
شب بعد به
منزل آسید ابوالحسن آمدند و پس از صرف شام و رفتن اکثر میهمانها و گذشتن نیمی از
شب، نوکر خود، مشهدی حسین چراغدار را طلبیده و فرمودند: به سید یمنی و فرزندش
بگویید بیایند و ما تا درب منزل رفتیم به ما فرمودند: شما نیایید و خود به اتفاق
سید و فرزندش رفتند و ما ندانستیم کجا رفتند.
تا روز بعد که سید ابراهیم یمنی، فرزند بحرالعلوم مزبور را ملاقات کردم و از جریان
شب پرسیدم. گفت: الحمدلله (بحمدالله) ما مستبصر و اثنی عشری شدیم.
گفتم:
چطور؟ گفت: برای اینکه آقای اصفهانی حضرت ولی عصر امام زمان علیه السلام را به
پدرم نشان داد. تفصیل آن را پرسیدم.
گفت: ما از منزل که بیرون آمدیم نمی دانستیم به کجا می رویم؛ تا اینکه از
شهر خارج و وارد وادی السلام شده و در وسط وادی جایی بود که آن را مقام مهدی علیه
السلام می گفتند.
(مقام حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف- مسجد سهله)
چراغ را از مشهدی حسین گرفته و خود به اتفاق پدرم و من وارد آن محیط شدیم. پس آقای
اصفهانی خود از چاه آنجا، آب کشیده و وضو تجدید کرد و ما به عمل او می خندیدیم؛
آنگاه وارد مقام شد و چهار رکعت نماز خواند و کلماتی گفت؛ ناگاه دیدیم آن فضا روشن
گردید، پس پدرم را طلبید.
وقتی وارد آن مقام شد طولی نکشید که صدای گریه پدرم بلند شد و صیحه ای زد و بیهوش
شد؛ نزدیک رفتم دیدم آقای اصفهانی شانه های پدرم را مالش می دهد تا به هوش آمد و
وقتی از آنجا برگشتیم پدرم گفت: حضرت ولی عصر حجه بن الحسن العسکری علیه السلام
را مشافهتاً زیارت کردم. و با دیدنش مستبصر و شیعه اثنی عشری شدم. »
سید مزبور بعد از چند روز از نجف اشرف به یمن مراجعت نمود و چهار هزار نفر از
مریدان یمنی خود را، شیعه اثنی عشری نمود. »
حاج غلام
عباس حیدری دستجردی از علاقمندان حضرت ولی عصر ارواحنا فداه جریان تشرفش را
اینگونه نقل می کند:
« تابستان یکی از سالهای 47 یا 48 شمسی بود؛ به دهی که زادگاهم می باشد (دستجرد)
رفته بودم و پیوسته می خواستم که جمال امام زمان علیه السلام را زیارت کنم و برای
زیارت آقا، برنامه ای شامل دعا و نماز، اجرا نموده و در آن حال در عشقش گریه می
کردم.
شبی از شبها که کسالتی هم عارضم شده بود و بنا بود ساعت 12 شب طبق دستور پزشک دارو
بخورم، ساعت9/5 خوابیدم و نیّت کردم که ساعت 12 بیدار شوم و بیدار هم شدم. چراغ
فانوسی که فتیله اش را پایین کشیده بودم تا در موقع حاجت از آن استفاده شود، خاموش
بود.
به محض اینکه رفتم تا آن را روشن کرده و دوا را بخورم، دیدم سید جلیل القدر و با
وقاری که وجودش خانه را روشن کرد، وارد اطاق شدند.
به مجرد دیدن آن جمال دل آرا، مشغول فرستادن صلوات شدم، سید آمدند تا نزدیک من و
من بلندتر صلوات می فرستادم. قیافه آقا بنحوی نورانی بود که من طاقت مشاهده و
ایستادن روی پاهای خود را نداشتم. زبانم یارای تکلم نداشت؛ در این حال آقا رو به
من کرد و فرمود:
« هنوز اسیر نفست می باشی؟ »
من مانند کسی که برق او را گرفته باشد، مثل یخ افسرده شده، خجالت کشیدم. آقا رفت و
من مشغول گریه شدم. »
جناب علی
بن مهزیار(ره) فرمود:
« بیست بار با قصد این که شاید به خدمت حضرت صاحب الامر علیه السلام برسم، به حج
مشرف شدم؛ اما در هیچ کدام از سفرها موفق نشدم. تا آن که شبی در رختخواب خوابیده
بودم، ناگاه صدایی شنیدم که کسی می گفت: ای پسر مهزیار، امسال به حج برو که امام
خود را خواهی دید. شادان از خواب بیدار شدم و بقیه شب را به عبادت سپری کردم.
صبحگاهان، چند نفر رفیق راه پیدا کردم، و به اتفاق ایشان مهیای سفر شدم و پس از
چندی به قصد حج به راه افتادیم. در مسیر خود وارد کوفه شدیم. جستجوی زیادی برای
یافتن گمشده ام نمودم؛ اما خبری نشد؛ لذا با جمع دوستان به عزم انجام حج خارج شدیم
و خود را به مدینه رساندیم. چند روزی در مدینه بودیم.
(مرقد علی بن مهزیار در اهواز)
باز من از حال صاحب الزمان علیه السلام جویا شدم؛ ولی مانند گذشته، خبری نیافتم و چشمم به جمال آن بزرگوار منور نگردید. مغموم و محزون شدم و ترسیدم که آرزوی دیدار آن حضرت به دلم بماند. با همین حال به سوی مکه خارج شده و جستجوی بسیاری کردم؛ اما آن جا هم اثری به دست نیامد. حج و عمره ام را ظرف یک هفته انجام دادم و تمام اوقات در پی دیدن مولایم بودم.
روزی
متفکرانه در مسجد نشسته بودم. ناگاه در کعبه گشوده شد. مردی لاغر که با دو بُرد
(لباسی است) احرام بسته بود، خارج گردید و نشست. دل من با دیدن او آرام شد. به
نزدش رفتم. ایشان برای احترام من، برخاست.
مرتبه دیگر او را در طواف دیدم. گفت: اهل کجایی؟
گفتم: اهل عراق.
گفت: کدام عراق؟
گفتم: اهواز.
گفت: ابن خصیب را می شناسی؟ گفتم: آری.
گفت: خدا او را رحمت کند؛ چقدر شبهایش را به تهجد و عبادت می گذرانید و عطایش
زیاد و اشک چشم او فراوان بود. بعد گفت: ابن مهزیار را می شناسی؟ گفتم:
آری، ابن مهزیار منم.
(بقعه علی بن مهزیار)
گفت: حیاک الله بالسلام یا اباالحسن ( خدای تعالی تو را حفظ کند ). سپس با
من مصافحه و معانقه نمود و فرمود: یا اباالحسن، کجاست آن امانتی که میان تو و
حضرت ابومحمد ( امام حسن عسکری علیه السلام ) بود؟
گفتم: موجود است و دست به جیب خود برده، انگشتری که بر آن، دو نام مقدس محمد و علی
علیهما السلام نقش شده بود، بیرون آوردم. همین که آن را خواند، آن قدر گریه کرد که
لباس احرامش از اشک چشمش تر شد و گفت: خدا تو را رحمت کند یا ابا محمد؛ زیرا که
بهترین امت بودی. پروردگارت تو را به امامت شرف داده و تاج علم و معرفت بر سر
نهاده بود. ما هم به سوی تو خواهیم آمد.
بعد از آن به من گفت: چه می خواهی و در طلب چه کسی هستی، یا ابا الحسن؟
گفتم: امام محجوب از عالم را.
گفت: او محجوب از شما نیست؛ لکن اعمال بد شماست او را پوشانیده است. برخیز به
منزل خود برو و آماده باش. وقتی که ستاره جوزا غروب کرد و ستاره های آسمان درخشان
شد، آن جا من در انتظار تو، میان رکن و مقام ایستاده ام.
ابن مهزیار
می گوید: با این سخن روحم آرام شد و یقین کردم که خدای تعالی به من تفضل فرموده
است؛ لذا به منزل رفته و منتظر وعده ملاقات بودم، تا آن که وقت معین رسید. از منزل
خارج و بر حیوان خود سوار شدم؛ ناگاه متوجه شدم آن شخص مرا صدا می زند: یا ابا
الحسن بیا. به طرف او رفتم.
سلام کرد و گفت: ای برادر، روانه شو. و خودش به راه افتاد. در مسیر، گاهی بیابان
را طی می کرد و گاه از کوه بالا می رفت. بالاخره به کوه طائف رسیدیم. در آن جا
گفت: یا ابا الحسن، پیاده شو نماز شب بخوانیم.
پیاده شدیم و نماز شب و بعد هم نماز صبح را خواندیم.
باز گفت: روانه شو ای برادر، دوباره سوار شدیم و راههای پست و بلندی را طی
نمودیم، تا آن که به گردنه ای رسیدیم. از گردنه بالا رفتیم؛ در آن طرف، بیابانی
پهناور دیده می شد. چشم گشودم و خیمه ای از مو دیدم که غرق نور است و نور آن
تلألویی داشت.
آن مرد به
من گفت: نگاه کن. چه می بینی؟
گفتم: خیمه ای از مو که نورش تمام آسمان و صحرا را روشن کرده است.
گفت: منتهای تمام آرزوها در آن خیمه است. چشم تو روشن باد.
وقتی از گردنه خارج شدیم، گفت: پیاده شو که این جا هر چموشی رام می شود. از
مرکب پیاده شدیم.
گفت: مهار حیوان را رها کن. گفتم: آن را به چه کسی بسپارم؟
گفت: این جا حرمی است که داخل آن نمی شود، جز ولیّ خدا.
مهار حیوان را رها کردیم و روانه شدیم، تا نزدیک خیمه نورانی رسیدیم.
گفت: توقف کن، تا اجازه بگیرم. داخل شد و بعد از زمانی کوتاه بیرون آمد و
گفت: خوشا به حالت که به تو اجازه دادند.
وارد خیمه
شدم. دیدم ارباب عالم هستی، محبوب عالمیان، مولای عزیزم، حضرت بقیة الله الاعظم
امام زمان مهربانم روی نمدی نشسته اند. چرم سرخی بر روی نمد قرار داشت، و آن حضرت
بر بالشی از پوست تکیه کرده بودند. سلام کردم.
بهتر از سلام من، جواب دادند.
در آن جا چهره ای مشاهده کردم مثل ماه شب چهارده، پیشانی گشاده با ابروهای
باریک کشیده و به هم پیوسته. چشمهایش سیاه و گشاده، بینی کشیده، گونه های هموار و
برنیامده، در نهایت حسن و جمال. بر گونه راستش خالی بود مانند قطره ای مِشک که بر
صفحه ای از نقره افتاده باشد.
موی عنبر بوی سیاهی داشت، که تا نزدیک نرمه گوش آویخته و از پیشانی نورانی
اش نوری ساطع بود مانند ستاره درخشان، نه قدی بسیار بلند و نه کوتاه؛ اما کمی
متمایل به بلندی، داشت.
آن حضرت روحی الفداه را با نهایت سکینه و وقار و حیاء و حسن و جمال، زیارت کردم،
ایشان احوال یکایک شیعیان را از من پرسیدند. عرض کردم: آنها در دولت بنی عباس در
نهایت مشقت و ذلت و خواری زندگی می کنند.
فرمودند:
« ان شاء الله روزی خواهد آمد که شما مالک بنی عباس شوید و ایشان در دست شما
ذلیل گردند.
بعد فرمودند: پدرم از من عهد گرفته که جز، در جاهایی که مخفی تر و دورتر از
چشم مردم است، سکونت نکنم؛ به خاطر این که از اذیت و آزار گمراهان در امان باشم تا
زمانی که خدای تعالی اجازه ظهور بفرمایید.
و به من فرموده است:
فرزندم، خدا در شهرها و دسته های مختلف مخلوقاتش همیشه حجتی قرار داده است تا مردم
از او پیروی کنند و حجت بر خلق تمام شود. فرزندم، تو کسی هستی که خدای تعالی او را
برای اظهار حق و محو باطل و از بین بردن دشمنان دین و خاموش کردن چراغ گمراهان،
ذخیره و آماده کرده است. پس در مکانهای پنهان زمین، زندگی کن و از شهرهای ظالمین
فاصله بگیر و از این پنهان بودن وحشتی نداشته باش؛ زیرا که دلهای اهل طاعت، به طرف
تو مایل است، مثل مرغانی که به سوی آشیانه خود پرواز می کنند و این دسته کسانی
هستند که به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذلیل اند؛ ولی در نزد خدای تعالی گرامی و
عزیز هستند.
اینان اهل قناعت و متمسک به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و تابع ایشان در
احکام دین و شریعت می باشند. با دشمنان طبق دلیل و مدرک بحث می کنند و حجتها و
خاصان درگاه خدایند؛ و در صبر و تحمل اذیت از مخالفان مذهب و ملت چنان هستند که
خدای تعالی، آنان را نمونه صبر و استقامت قرار داده است و همه این سختیها را به
جان و دل می پذیرند.
فرزندم، بر تمامی مصایب و مشکلات صبر کن؛ تا آن که خدای تعالی وسایل دولت تو را
مهیا کند و پرچمهای زرد و سفید را بین حطیم و زمزم بر سرت به اهتزار درآورد و فوج
فوج از اهل اخلاص و تقوی نزد حجرالاسود به سوی تو آیند و بیعت نمایند. ایشان کسانی
هستند که پاک طینتند و به همین جهت قلبهای مستعدی برای قبول دین دارند و برای رفع
فتنه های گمراهان بازوان قوی دارند.
آن زمان است که درختان ملت و دین بارور گردد و صبح حق درخشان شود. خداوند به
وسیله تو ظلم و طغیان را از روی زمین برمی اندازد و امن و امان را در سراسر جهان
ظاهر می نماید. احکام دین در جای خود پیاده می شوند و باران فتح و ظفر زمینهای ملت
را سبز و خرم می سازد.
بعد فرمودند: آنچه را در این مجلس دیدی باید پنهان کنی و به غیر اهل صدق و وفا
و امانت اظهار نداری. »
ابن مهزیار
می گوید: چند روزی در خدمت آن بزرگوار ماندم و مسائل و مشکلات خود را سؤال نمودم.
آنگاه مرخص شدم تا به سوی اهل و خانواده خود برگردم.
در وقت وداع، بیش از پنجاه هزار درهمی که با خود داشتم، به عنوان هدیه خدمت حضرت
تقدیم نموده و اصرار کردم که ایشان قبول نمایند.
مولای مهربان تبسم نموده و فرمودند: این مبلغ را که مربوط به ما است در مسیر
برگشت استفاده کن و به طرف اهل و عیال خود برگرد؛ چون راه دوری در پیش داری.
بعد هم آن حضرت برای من دعای بسیاری فرمودند. پس از آن خداحافظی کردم و به طرف شهر و دیار خود بازگشتم. »
|
ما محکوم به آن هستیم که برای حفظ وحدت از سوز دل سخن نگوییم.
ما محکوم به سکوت هستیم.
ما مجبوریم برا انسجام امت حقیقت را بپوشانیم اما در دلمان غوغایی است بس عظیم.
حقیقتی که هیچ کس از آن مطلع نیست جز محبان اهل بیت. آنها هم که خبر دارند بدلیل
تعصبات غلط خود و حفظ آبروی گذشتگان خود دم بر نمی آورند.
ما محبان اهل بیت، فاطمیه را عزا میگیریم و تنها با خود از خوان هشتم ها سخن میگوییم.
ما محبان اهل بیت، ایام فاطمیه را سیاه می پوشیم و بخاطر درد پهلوی بی بی فاطمه ی زهرا
(س) سینه میزنیم. به خاطر مظلومیت علی(ع) سینه میزنیم. بخاطر اینکه عاشق اهل بیت
هستیم سینه میزنیم.
اخیراً بعضی ها حرفهای تازه ای می زنند. میگویند:« فلان فرقه سیاه نمی پوشند، عزاداری
ندارند، سینه نمی زنند. اینها کارشان درست است. رنگ سیاه نحس است. حرام است...»
شبکه خبری الجزیره ، ایام عاشورا را نشان میدهد ومیگوید :« شیعه ها آداب و رسوم شان
غلط است. خودزنی میکنند.»
اما اینها نمی دانند فرق خودزنی با سینه زدن چیست. خبر ندارند برای اینکه لیاقت سینه زنی
در این ایام رو داشته باشی باید دلت عاشق باشه.
آنها که سیاه به تن میکنند و با پای برهنه بر روی زمین داغ قدم می گذارند و دستها را
عاشقانه به هوا میبرند و بر سینه ی خود میکوبند، درد را حس نمی کنند. حال خوش آنان را
کسی نمی تواند دریابد، مگر اینکه محب گردی.
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
داشتم میگفتم:
ما بچه شیعه ها از مظلومیت بی بی زهرا(س) نمی توانیم حرفی بزنیم. فقط سینه میزنیم. فقط
اشک می ریزیم و همچو خودبی بی که در بیت الحزن در فراق پدر می گریست، ما هم در
فراق مادر تمام عالم می گرییم و با قرمزی سینه و با اشک های صورتمان حدیث زیبای
پیامبر«فاطِمَةُ بضعة مِنی فَمَن آذاها فَقَد آذانی» را به گوش عالمیان می رسانیم. می خواهیم به
جهانیان بگوییم لحظه ای درنگ کنید ولحظه ای به این بیاندیشید که فاطمه (س) – دختر
پیامبر- چرا شهید شد و چگونه به شهادت رسید؟
می خواهیم به همه عالم بگوییم که اهل بیت پیامبر چقدر مظلوم بودند. می خواهیم بگوییم ما
اهل کوفه و مدینه و شام نیستیم که حرمت حدیث ثقلین را بشکنیم.
می خواهیم به همه عالم بگوییم تا یوسف زهرا (س) نیاید ، باز هم میگرییم و به سر و
صورت خود میزنیم.
آقا جان پس کی میایی تا حق مادرت- فاطمه (س)- را پس بگیری. کی می آیی تا باغ فدک را
آباد نمایی.
یا صاحب الزمان یک جهان در انتظار توست.آقا جان شیعه ها تا تو نیایی سر و سامانی
ندارند.
اگر همه حقیقت شهادت حضرت زهرا (س) را میدانستند، اسلام یکپارچه ی یکپارچه میشد.
یا صاحب الزمان باز آی که بی تو زندگی سخت است.
کاش فردا بیایی!
ما محکوم به آن هستیم که برای حفظ وحدت از سوز دل سخن نگوییم.
ما محکوم به سکوت هستیم.
ما مجبوریم برا انسجام امت حقیقت را بپوشانیم اما در دلمان غوغایی است بس عظیم.
حقیقتی که هیچ کس از آن مطلع نیست جز محبان اهل بیت. آنها هم که خبر دارند بدلیل
تعصبات غلط خود و حفظ آبروی گذشتگان خود دم بر نمی آورند.
ما محبان اهل بیت، فاطمیه را عزا میگیریم و تنها با خود از خوان هشتم ها سخن میگوییم.
ما محبان اهل بیت، ایام فاطمیه را سیاه می پوشیم و بخاطر درد پهلوی بی بی فاطمه ی زهرا
(س) سینه میزنیم. به خاطر مظلومیت علی(ع) سینه میزنیم. بخاطر اینکه عاشق اهل بیت
هستیم سینه میزنیم.
اخیراً بعضی ها حرفهای تازه ای می زنند. میگویند:« فلان فرقه سیاه نمی پوشند، عزاداری
ندارند، سینه نمی زنند. اینها کارشان درست است. رنگ سیاه نحس است. حرام است...»
شبکه خبری الجزیره ، ایام عاشورا را نشان میدهد ومیگوید :« شیعه ها آداب و رسوم شان
غلط است. خودزنی میکنند.»
اما اینها نمی دانند فرق خودزنی با سینه زدن چیست. خبر ندارند برای اینکه لیاقت سینه زنی
در این ایام رو داشته باشی باید دلت عاشق باشه.
آنها که سیاه به تن میکنند و با پای برهنه بر روی زمین داغ قدم می گذارند و دستها را
عاشقانه به هوا میبرند و بر سینه ی خود میکوبند، درد را حس نمی کنند. حال خوش آنان را
کسی نمی تواند دریابد، مگر اینکه محب گردی.
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
داشتم میگفتم:
ما بچه شیعه ها از مظلومیت بی بی زهرا(س) نمی توانیم حرفی بزنیم. فقط سینه میزنیم. فقط
اشک می ریزیم و همچو خودبی بی که در بیت الحزن در فراق پدر می گریست، ما هم در
فراق مادر تمام عالم می گرییم و با قرمزی سینه و با اشک های صورتمان حدیث زیبای
پیامبر«فاطِمَةُ بضعة مِنی فَمَن آذاها فَقَد آذانی» را به گوش عالمیان می رسانیم. می خواهیم به
جهانیان بگوییم لحظه ای درنگ کنید ولحظه ای به این بیاندیشید که فاطمه (س) – دختر
پیامبر- چرا شهید شد و چگونه به شهادت رسید؟
می خواهیم به همه عالم بگوییم که اهل بیت پیامبر چقدر مظلوم بودند. می خواهیم بگوییم ما
اهل کوفه و مدینه و شام نیستیم که حرمت حدیث ثقلین را بشکنیم.
می خواهیم به همه عالم بگوییم تا یوسف زهرا (س) نیاید ، باز هم میگرییم و به سر و
صورت خود میزنیم.
آقا جان پس کی میایی تا حق مادرت- فاطمه (س)- را پس بگیری. کی می آیی تا باغ فدک را
آباد نمایی.
یا صاحب الزمان یک جهان در انتظار توست.آقا جان شیعه ها تا تو نیایی سر و سامانی
ندارند.
اگر همه حقیقت شهادت حضرت زهرا (س) را میدانستند، اسلام یکپارچه ی یکپارچه میشد.
یا صاحب الزمان باز آی که بی تو زندگی سخت است.
کاش فردا بیایی!
ادامه نامه های امام زمان روحی وارواه العالمین لتراب مقدمه الفداه