یکی از موضوعات مورد توجه در زمینه مهدویت، مدت زمان حکومت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. روایات مختلفی در این زمینه وارد شده است که هر یک مدت زمان حکومت را متفاوت با دیگری مطرح کرده است و کمترین آنها، هفت سال و بیشترین آنها، 309 سال (به مقدار توقف اصحاب کهف در غار) می باشد.
هفت، هشت، نه، ده، نوزده، بیست، چهل و 309 سال، مدت زمان هایی هستند که در روایات از آنها به عنوان مدت حکومت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف یاد شده است.
در بسیاری از روایاتی که از طریق اهل سنت از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده، مدت زمان حکومت مهدی(عج) هفت یا نه سال ذکر شده است. در یکی از این روایات چنین آمده است: «زمین از ظلم و جور پر می شود، آنگاه مردی از خاندان من قیام می کند، او هفت یا نه [سال] حکومت می کند و زمین را از عدل و داد آکنده می سازد.» 1
علامه مجلسی(رحمة الله علیه) نیز برخی روایت های اهل تسنن را که در آنها مدت حکومت امام مهدی(علیه السلام) هفت یا نه سال بیان شده است، نقل کرده اند؛ از جمله این روایت که می¬ گوید: «... پس خداوند مردی از عترت و خاندان مرا برمی انگیزد و زمین را از عدل و داد پر می کند؛ چنان که از ظلم و جور پر شده بود. ساکنان آسمان و زمین از او خشنودند، آسمان چیزی از بارانش را نگه نمی دارد و همه را پی در پی، فرو می فرستد، زمین هیچ روئیدنی را در خود نگه نمی دارد و همه را خارج می سازد تا آنجا که انتظار می رود مردگان نیز زنده شوند، جهانیان هفت یا هشت، یا نه سال در این وضع زندگی می کنند.» 2
نعمانی در آخرین باب کتاب خود (الغیبة)، چهار روایت، در زمینه مدت زمان حکومت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نقل کرده که در همه آنها از نوزده سال یا نوزده و چند ماه سخن به بیان آمده است.3 وی در روایتی از امام صادق علیه السلام چنین نقل کرده است: «همانا قائم [بر او درود باد] نوزده سال و چند ماه حکومت خواهد کرد.»4
برخی روایات نیز مدت حکومت امام مهدی(عج) را چهل سال ذکر کرده اند. از جمله در روایتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده، آمده است: «او چهل سال در روی زمین فرمانروایی می کند.»5
امام حسن مجتبی علیه السلام نیز از پدر بزرگوارش نقل می کند که فرمود: «خداوند در آخرالزمان مردی را بر می انگیزد... او زمین را از عدل، داد، برابری، نور و برهان پر می کند... او [به مدت] چهل سال بر شرق و غرب عالم فرمانروایی می کند. پس خوشا به حال کسی که زمان او را درک کند و سخن او را بشنود.»6
برخی روایات، ابتدا مدت حکومت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را هفت سال اعلام کرده اند، ولی در ادامه یادآور شده اند که هر یک سال از حکومت آن حضرت برابر با ده سال از سال های معمولی است. از جمله در روایتی آمده است که عبدالکریم خثعمی می گوید، به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «قائم ـ بر او درود باد ـ چند سال حکومت می کند؟» و آن حضرت فرمود: «هفت سال، روزها و شب ها طولانی می شوند تا آنجا که هر سال از سال های او با ده سال از سال های شما برابری می کند و بدین گونه مدت حکومت او با هفتاد سال از سال های شما برابر می شود.»7
آخرین گروه از روایات، شامل روایاتی است که مدت زمان حکومت امام مهدی(عج) را به تعداد سال های اقامت اصحاب کهف در غار، یعنی 309 سال دانسته اند. در یکی از این روایات که از امام باقر علیه السلام نقل شده، چنین آمده است: «قائم مدت 309 سال حکومت می کند، به تعداد سال هایی که اصحاب کهف در غار خود درنگ کردند. او زمین را از عدل و داد پر می کند، چنان که ستم و بیداد پر شده بود».8
در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام چنین آمده است: «به خدا سوگند مردی از ما اهل بیت سیصد سال به اضافه نه [سال] حکومت خواهد کرد، گوید: به آن حضرت عرض کردم: [و] این کی خواهد شد؟ فرمود: پس از وفات قائم. به آن حضرت گفتم: قائم چقدر در عالم خود برپاست تا از دنیا برود؟ فرمود: نوزده سال از روز قیامش تا روز مرگش.»9
با توجه به اختلاف هایی که در زمینه مدت حکومت امام عصر(عج) در روایات وجود دارد، عده ای از عالمان و محدثان شیعه و سنی به توجیه این اختلاف ها و جمع میان روایات پرداخته اند. علامه مجلسی(ره) معتقد بود: «اخبار متفاوتی که در زمینه مدت حکومت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف وارد شده است، برخی بر همه مدت فرمانروایی آن حضرت، برخی بر زمان استقرار دولت او، برخی بر سال ها و ماه هایی که در نزد ما وجود دارد و برخی هم بر سال ها و ماه های طولانی زمان ایشان حمل می شود.» 10
نویسنده کتاب « الشیعة و الرجعة» نیز در این باره می نویسد: «این اقوال در ظاهر متناقض هستند و به هیچ یک از آنها نمی توان اعتماد کرد. بله، روایت هفت سال در احادیث سنیان و اخبار ما (شیعیان) تکرار شده است و چه بسا این روایت بر دیگر روایات ترجیح داشته باشد؛ زیرا این روایت با برخی اخبار ما مطابق است که می گویند مراد از هفت سال، هفتاد سال است و آن حضرت با قدرت خدای تعالی پس از ظهور، این مدت زندگی می کند. یعنی هر یک سال [از مدت زندگی ایشان] برابر با ده سال از سال های ما خواهد بود. این موضوع در اخبار ما که ائمه حدیث و حافظان علم درایه و حدیث آنها را نقل کرده اند، تبیین شده است.»11
آیتالله مکارم شیرازی نیز در این باره چنین می نویسد: «اگرچه درباره مدت حکومت او احادیث مختلفی در منابع اسلامی دیده می شود که از پنج یا هفت سال تا 309 سال (مقدار توقف اصحاب کهف در آن غار تاریخی) ذکر شده است که در واقع ممکن است، اشاره به مراحل و دوران های آن حکومت باشد (آغاز شکل گرفتن و پیاده شدنش پنج یا هفت سال و دوران تکاملش چهل سال و دوران نهایی اش بیش از سیصد سال! دقت کنید)، ولی قطع نظر از روایات اسلامی، مسلم است که این آوازه ها و مقدمات برای یک دوران کوتاه مدت نیست؛ بلکه قطعاً برای مدتی است، طولانی که ارزش این همه تحمل زحمت و تلاش و کوشش را داشته باشد.»12
ابن حجر عسقلانی از علمای اهل سنت نیز درباره جمع روایات مدت حکومت مهدی موعود (عج)، چنین می نویسد: «در نشانه های مهدی منتظر روایت های هفت سال بیشتر و مشهورتر هستند. بر فرض درستی همه روایت های [وارد شده در این موضوع] می توان آنها را اینگونه جمع کرد: حکومت او از نظر ظهور در قدرت متفاوت است. پس چهل سال ـ به عنوان مثال ـ به اعتبار همه مدت حکومت اوست. هفت سال و مانند آن به اعتبار نهایت ظهور و قدرت حکومت او و بیست سال و مانند آن نیز به اعتبار حد میانه [ظهور و مدّت حکومت او] است.»13
بنابراین شاید بتوان گفت که دوران زمامداری امام مهدی(علیه السلام) به طور خاص، یا کل مدت استمرار حکومت عادلانه ای که پس از ظهور تشکیل می شود، 309 سال است و سایر سال هایی که در روایت ذکر شده است ـ بر فرض صحت روایات ـ ناظر به دوران های مختلف استقرار حکومت مهدوی از ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تا تشکیل حکومت است؛ زیرا استقرار حکومت عادلانه در سراسر زمین پس از قرن ها حاکمیت کفر و ظلم، نیازمند مجاهدتی طولانی و گسترده است و قطعاً حضرت مهدی(عج) باید سال ها در جهان حضور داشته باشد تا بتواند به همه اهداف خود جامة عمل بپوشاند. از سویی دیگر نیز پذیرش این مطلب که مردم قرن ها برای تحقق عدل مهدوی در انتظار باشند و سختی ها و مشکلات بسیاری را در این راه تحمل کنند، ولی این حکومت چند سالی بیشتر به طول نینجامد؛ بسیار دور از ذهن است.
پی نوشت ها:
1. احمدبن حنبل، المسند، ج 3، ص 28.
2. بحارالانوار، ج 51، ص 104.
3. ر. ک: الغیبة، ص 331 ـ 332.
4. همان، ص 332، ح 4.
5. الزام الناصب، ص 304.
6. بحارالانوار، ج 52، ص 280.
7. همان، ص 337.
8. همان، ص 291.
9. الغیبة، ص 331ـ332، ح 3.
10. بحارالانوار، ج 52، ص 280.
11. طبسی نجفی، محمدرضا، الشیعة و الرجعة، ج 1، ص 225.
12. مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف ، ص 281.
13. المهدی، ص 242.
دلم هر جایی تر از آن است که بتواند شبی، ساعتی یا حتی به قدر چند جمله ای با تو خلوت کند. اما شکسته تر از آنم که به انکسارم رحم نکنی، و تکیده تر از آنم که راضی بشوی استخوان هایم زیر بار بیاعتنایی ات خرد شود، و دست خالی تر از آن که دست رد به سینه ام بزنی!
چه آرزوهایی برایم در سر داشتی و به بارور شدنم چه امیدها که نبسته بودی! چه خاطره هایی شیرین داشتم از هم صحبتی با تو و چه جام هایی از نور ناب نوشیده بودم از کلامت!
چرا عقب افتادم از قافله ات؟ چرا جا ماندم از کاروانت؟ چه شد که تا به خود جنبیدم، وسط صحرا زمین گیر خفت خود شدم و دیگر از تو حتی سوسویی هم پیدا نبود؟
تقصیر که بود؟
من؟ ... آری! این من بودم که خودم را برابر وسوسه ابلیس باختم، من بودم که بریدم، من بودم که کم آوردم و آن وقت چشم گشودم و دیدم کارم دارد به جای باریک تر می کشد!
منی که تو را در بهاری ترین سپیده بی ابرترین قله ها یافته بودم، حالا از قعر پاییزی ترین غروب های پستترین دره ها، صدایت می زنم و باور کن ایمان دارم که انعکاس هق هق و بازتاب های "های هایم" به گوشت می رسد و تو با این که می شنوی ... نه، نباید با پایان بردن این جمله به سوی تو تیر اتهام اندازم، باید به خودم نشتر اعتراف بزنم .
باز هم این منم که اشکم بی بهره از اضطرار است و ضجه ام خالی از اصرار! زیرا نمی شود گداختگی دلی به چشمت بیاید اما قدمی برای تسلایش برنداری، نمی شود تب و تاب را و پریشانی را ببینی و برای دستگیری، پا پیش ننهی، نمی شود سرانگشتی به ضریح توسلت، دخیل بزند و تو از گره گشایی دریغ کنی!... تو داری شبانه، گوشه گوشه این دریای توفانی را می کاوی.
بادبانهایی به بلندای قامتت افراشته و هزاران ریسمان ناگسستنی برای نجات آویخته ای و پیشانیت تا به بیکران ها می تابد، اما باید پنجه غریق هم از میان گرداب بیرون آمده باشد تا تو خودت را برسانی و بیرونش بکشی!
اگر تو را فراموش کرده باشد، حق داری سراغش را نگیری و بگذاری بازیچه التهاب امواج شود، حق داری!...
ولی بیا و به حق آن نان و نمکی که سر سفره کرامتت خوردهام، لحظه ای از این غفلت زدگی من درگذر تا برایت بگویم: وقتی آدم دارد غرق می شود، اضطراب، فریادش را در گلو خفه می کند!
کسی که یک عمر در عرشه کشتی تو زیسته و به ناز و نعمت عاطفه ات خو کرده، وقتی ببیند خودش با پای خودش به میان ورطه پریده، واقعاً رویش نمی شود چیزی طلب کند. حتی اگر آن خواهش، رها کردنش از تباهی باشد، به خودش اجازه نمی دهد به تو اعتراض کند، به درگاهت شکوه کند، عریضه بنویسد یا دست تظلم بر آورد! احساس می کند مجبور است با رنجش کنار بیاید و بغضش را ته نشین حنجره اش کند و با این حال از شرح حال و روزش برای تو سر باز زند...!
اما خوب که گوش می سپارم، انگار نجوای تو از میان هیاهوی بوران، حرف دیگری دارد! تو می گویی: "می دانم که زلال دلبستگی ات به من را گل آلود کرده ای، خبر دارم موریانههای نافرمانی چه بر سر کلبه سر سپردگیات آورده اند، از هر طپش و ضربانی که قلبت دارد، قصه کسالت و یاست را شنیده ام. اما آخرش چه؟ مگر غیر از خانه من پناهگاهی پیدا می کنی؟ مگر جز من کسی هست که زیر سایه اش، آوارگیات را از یاد ببری؟ مگر نزدیک تر از من عزیزی پیدا می کنی یا دلسوزتر از من، رفیقی را می شناسی؟ مگر نمی دانی که من سرچشمه حیاتم و هر چه سوای من سراب مردگی است؟ پس چه می گویی؟! دست بر دست نهادن و به من پناهنده نشدن چه فایده ای برایت دارد؟...
بیا برای یک بار هم که شده، دلت را به دریای مهر من بزن و همه آن چه تاکنون کرده ای به کناری بگذار و بی آن که به گذشته ات فکر کنی، از ژرفای ضمیرت مرا بخوان! آن وقت می بینی که همان دم، سبکبال در آسمان آغوشم پروازت می دهم و تو می توانی تا همان قله های بی ابر، دیده در دیده من اوج بگیری..."
بنابر آنچه در برخی از روایات آمده است ، علت واقعی غیبت امام زمان (علیه السلام) بر ما پوشیده است .1
در عین حال با استفاده از روایات به عواملی چند در این زمینه پی می بریم:
1 ـ امتحان و آزمایش:
غیبت آن حضرت سبب می شود تا نفاق پنهان عده ای آشکار شود ، و ایمان حقیقی محبان و شیعیان واقعی امام (علیه السلام) در کوره ی ولایت امام غایب (علیه السلام) از ناخالصی ها و دورویی ها جدا و پاک گردد و مؤمن از منافق تمیز داده شوند .
حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) می فرماید: « هنگامی که پنجمین فرزند امام هفتم (علیه السلام) غایب شد ، مواظب دین خویش باشید ، تا مبادا کسی شما را از دین خارج کند ! ای پسرک من ! برای صاحب الامر به ناچار غیبتی خواهد بود ، به طوری که عده ا ی از مؤمنان از عقیده ی خود بر می گردند ، همانا خدا به وسیله ی غیبت ، بندگانش را امتحان می نماید .»2
2 ـ بیعت نکردن با ستمکاران:
حسن فضّال می گوید : علی بن موسی الرضا (علیه السلام) فرمود : «گویا شیعیان را می بینم که هنگام مرگ سومین فرزندم (امام حسن عسکری (علیه السلام) در جست و جوی امام خود همه جا را می گردند ، اما او را نمی یابند .» عرض کردم : به چه دلیل ؟ فرمود : « زیرا امامشان غایب می شود .»
عرض کردم : چرا غایب می شود؟ فرمود: « برای این که وقتی با شمشیر قیام نمود ، بیعت کسی در گردنش نباشد .»3
3 ـ حفظ جان حضرت:
زراره می گوید : حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود: « ای زراره! قائم ما ناچار است که غیبت کند .» عرض کردم: برای چه؟ فرمود: « از جان خود بیم و ترس دارد .» 4
در توضیح این مطلب باید یادآور شد که امام زمان (علیه السلام) از کشته شدن و مرگ بیم و هراس ندارند ، بلکه حفظ جان ایشان به خاطر این است که مبادا پرچمِ هدایت زمین بماند ، و رشته ی هدایتی که به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) متصل است ، قطع گردد .
پی نوشت ها :
1- کمال الدین و تمام النعمة ، ص 482
2- بحارالانوار ، ج 51 ، ص 113.
3- بحارالانوار ، ج 51، ص 113.
4- اثبات الهداة ، ج 6 ، ص 437.
مهربانم !
ای کسی که نگاهت به پهنای دریاها و قلبت به لطافت گل های بهاری است .
برای تو می نویسم . تویی که عشق را با تو آغاز کردم و عاشقی را با یادت رسوا !
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است .تویی که تصور ظهورت ،سینه ی بی رنگه کاغذم
را نقش سرخ عشق می زند.
درکویرقلبم از تو برای تو می نویسم ، ای کاش درطلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هرصبح برایت
اشکی می ریختم .
صدای مرا بشنو که ازپشت دقیقه ها ی کشدارانتظار می آید . نیک می دانم جرعه ای بیش نیستم درمقابل
چشمه سار عطوفت تو ! چون می خواهم مثل تو باشم و ازفردای بی تو بگریزم .
در قلبم گلستانی ساختم و بر روی تمام گلبرگ های یاس نوشتم:
"اللهم عجل لولیک الفرج"
محمد بن عثمان، دومین نایب امام زمان (ع)، در شهر بغداد، 10نماینده داشت که به او در کارهایش کمک می کردند. حسین بن روح هم یکی از آن ها بود. با این که 9 نفر دیگر به محمد بن عثمان نزدیک تر بودند، اما او به فرمان امام زمان (عج)حسین بن روح را جانشین خودش کرد. حسین بن روح نوبختی در زمان امام یازدهم (ع) هم از صحابه خاص آن حضرت بود. می گویند اولین توقیع از ناحیه مقدسه (اولین نامه از طرف امام زمان) در مورد او در ششم ماه شوال سال 305 هجری رسیده بود به این مضمون:
« ما او را می شناسیم. خداوند خوبی ها و رضای خود را به او بشناساند و او را با توفیقات خود سعادتمند گرداند. از نامه او اطلاع یافتیم و به وثوق او اطمینان داریم. او در نزد ما جایگاهی دارد که او را مسرور می گرداند. خداوند احسان و نیکی خود را درباره او افزون کند. انه ولی قدیر، و الحمدلله لا شریک له و صلی الله علی رسوله محمد و آله و سلم تسلیما.»
نوبختی از چه خاندانی بود ؟
ابوالقاسم حسین بن روح از یک خاندان بزرگ شیعه ایرانی بود به نام نوبختی. این خاندان در بغداد، مرکز خلافت بنی عباس زندگی می کردند و با مردان دانشمند و رجال سیاسی شان، از شیعیان حمایت می کردند. حسین بن روح به دانش و خرد معروف بود و حتی اهل تسنن به او احترام می گذاشتند، اما او مجبور بود در مقابل مخالفان تقیه کند. شیعیان در این که او نماینده امام است، تردیدی نداشتند. با این همه، چند نفر بودند که از روی حسادت، مقابل او ایستادند. یکی از آن ها شخصی بود به نام شلمغانی که از نمایندگان محمد بن عثمان بود. حسین بن روح در مدتی که مخفیانه زندگی می کرد و شلمغانی را وسیله ارتباطش با شیعیان قرار داده بود ، اما شلمغانی بعدها به کلی از راه راست برگشت و ادعای بابیت و بعد هم ادعای خدایی و پیغمبری کرد و آخرش به دار آویخته شد.
رفتار نایبان در مقابل مخالفان
نایبان امام سعی می کردند توجه مخالفان را جلب نکنند، اما بالاخره شهرت حسین بن روح به نمایندگی امام و رسیدگی او به کارهای شیعیان، باعث شد 5 سال در زندان باشد. البته در ظاهر می گفتند به خاطر مالی که به دیوان بدهکار بوده، او را به زندان انداختند. بعد از آزادی او، چون چند نفر از خاندان نوبخت در دستگاه حکومت به مقام و منصب رسیده بودند، دیگر کسی زیاد مزاحمش نمی شد و او به همان جایگاه و احترامی که داشت، برگشت و تا آخر عمرش سرپرستی شیعیان را به عهده داشت.