معاویه، پس از بیست سال سلطنت استبدادى مرد.
یزید، پس از معاویه بر سر کار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. مىخواست اباعبدالله الحسین(ع) را هم به بیعت وادار کند،
که سیدالشهدا، نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعى از
خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد،
تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره
بردارى کند.
سال شصت هجرى بود.
اقامت چهار ماهه امام حسین(ع) در مکه و برخورد با مردم و تشکیل
اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از
بیعت با یزید، آشنا کرد; بخصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسین(ع) خوشحال و امیدوار شدند.
مردم کوفه، خاطره حکومت چهارساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیتهاى برجسته و چهره هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل بیت بودند. از این رو نامه ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره هاى معروف شیعه در کوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، که تعداد این نامه ها به هزاران مىرسید.
کوفیان، گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه هایى همراه آنان ارسال کردند.
در میان نامه ها و امضاها، نام شخصیتهاى بزرگى از کوفه همچون «شبث بن ربعى» و «سلیمان بن صرد» و «مسیب بن نجبه» و... به چشم مىخورد که از آن حضرت مىخواستند مردم را به بیعت با خود دعوت کند و به کوفه بیاید و یزید را از خلافت خلع کند.
امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مکرر مردم کوفه، عکس
العمل نشان داده و اقدامى کند. براى ارزیابى دقیق اوضاع
کوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایى و
سازماندهى و تشکل نیروهاى انقلابى، ضرورى بود که کسى قبلا به کوفه
رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشى دقیق از وضعیت شهر و مردم، به او بدهد.
حضرت حسین بن على(ع) مناسب ترین فرد براى این ماموریت محرمانه را «مسلم بن عقیل» دید، که هم آگاهى سیاسى و درایت کافى داشت، و هم تقوا و دیانت،و هم خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه مىفرستم، اگر مردم با او بیعت کردند; من نیز خواهم آمد.
این که امام از مسلم به عنوان «برادرم» و «فرد مورد اعتمادم» نام مىبرد، میزان اعتبار و لیاقت و کفایت مسلم بن عقیل را مىرساند. آن گاه مسلم را طلبید و به او فرمود: به کوفه مىروى، اگر دیدى که دل و زبان مردم یکى است و آنچنان که در این نامه ها نوشته اند متحدند و مىتوان به وسیله آنان اقدامى کرد، نظر خودت را بر من بنویس
به نقل تاریخ در زمان حضور مسلم در کوفه، یکی از همراهان وی به نام شریک
بن اعور مریض میشود و از آنجا که عبیدالله بن زیاد او را میشناخته، طبق
دعوت وی، برای عیادت او رهسپار منزل وی میشود، شریک با مسلم قرار
میگذارندکه اگر اوضاع مناسب شد، شریک طلب آب کند و مسلم از مخفیگاه خود
بیرون آمده و ابنزیاد را به قتل برساند.
شب
هنگام ابن زیاد وارد منزل شریک میشود، در حالی که مسلم در آن منزل مخفی
شده بود. شریک چند بار طلب آب میکند، لکن مسلم اقدامی نمیکند. ابن زیاد
هم که اوضاع را مشکوک مییابد بلافاصله از مکان خارج میشود، بعد از رفتن
ابنزیاد علت تعلّل مسلم را سؤال میکنند و او پاسخ میدهد که از رسول
خدا(صلی الله علیه و آله) شنیده است که ایشان دوست ندارند، کسی دیگری را از
روی فریب و نیرنگ به قتل برساند.
این حرکت مسلم نشانگر رسوخ اسلام ناب و آموزههای آن در دل و جان اوست،
که حاضر نیست بهصورت باطل یک انسان را از بین ببرد ولو او مهدور الدم
باشد.
الدکتورسید الجمیلی؛ استشهاد الحسین للامام الطبری، چاپ بیروت، دارالدّیان للتراث، 1408ه.ق، ص 50.
این شخصیت به قدری برای دستگاه اموی خطرساز بود که یزید در ناصلهای به ابنزیاد چنین مینویسد:
«وقتی به کوفه رسیدی مسلم بن عقیل را احضار کن و اگر بر او چیره شدی او را قتل برسان و تبعید کن».
و این در حالی بود که جمعیت کثیری با مسلم بیعت کرده بودند که تاریخ این تعداد را دوازده هزار نفر در اول کار و سپس هیجده هزار نفر شمرده است، و به همین جهت مسلم برای حضرت امام حسین(علیهالسّلام) نامهای نوشت و اوضاع را برای ورود ایشان مساعد گزارش کرد.
سپس به کوفیان گفت؛ که اگر از عهد خود سرپیچی کنند تا زمانی که شمشیر در دستانش باشد با آنها مبارزه میکند.
این کلام
برای عدهای سنگین آمد. از جمله این افراد، نعمان است که از روی لجاجت خبر
کوفه را به به یزید رساند. یزید ملعون به دنبال آگاهی از ورود مسلم به کوفه
و جمع آوری سپاه برای امام حسین(علیهالسّلام)، نامهای را برای ابنزیاد
-که آن زمان حاکم بصره بود- ارسال کرد *
تا با حضرت مسلم برخورد کند. کار به جایی رسید که مردم از دور مسلم متفرق
شدند، گروهی به بهانه کار، گروهی به بهانه خیرخواهی و جلوگیری از ریخته شدن
خون مسلمین، و گروهی هم با تهدید و تطمیع.
در شب آخر
مسلم(علیهالسّلام)، بعد از نماز مغرب و عشاء، بدون منزل و سرپناه در
کوچههای کوفه سرگردان و تنها شد و صبح روز بعد با لشگریان ابنزیاد روبه
رو شد، و بین آنها نبرد سختی در گرفت ایشان به حدی از خویش شجاعت نشان
دادند که دشمن فهمید به این صورت کار پیش نمیرود. لذا حیلهای به کار برده
و به او امان دادند، وقتی ایشان خود را تسلیم کردند، آنان عهد خود شکستند و
او را دست بسته به دارالاماره منتقل نمودند و پس از کشتن، جنازۀ مطهر وی
را ، در نهم ذیالحجّه ** سال ۶۱ هجری قمری از بام دارالأماره به زمین انداختند ذکر نموده است.
* ابن کثیر ابوفداء اسماعیل، البدایة و النهایه، چاپ بیروت، دار ابن کثیر، چاپ اول، 1428ه.ق، جلد 8، ص 220.
**ابن اعثم، ابو محمد احمد، الفتوح لابن أعثم، انتشارات مجلس دائرة المعارف العثمانیه، هند، چاپ اوّل، 1390ه.ق، جلد 5، ص 88-87.
به مسجد میروی. هیچ کس نیست. برمیگردی همراهانت را شماره میکنی. کم از صد نفرند. شگفتا چه شده است. اذان میگویی. تنها سی تن ماندهاند. نماز مغرب تمام میشود به سجده میروی و برمیخیزی و واپس مینگری ده تن ماندهاند. از مسجد بیرون میروی هنوز ده تن با تواند. به خم کوچه میرسی...
ادامه مطلب ...
حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) اوّل ماه رجب، یا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدینه متولّد گردید.
پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسین ، زین العابدین(علیه السلام)، و مادر مکرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى می باشد.
از این رو، آن حضرت از ناحیه پدر و مادر به بنی هاشم منسوب است. شهادت امام باقر (علیه السلام) در روز دوشنبه 7 ذیحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به وسیله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شریفش در مدینه در قبرستان بقیع می باشد. آن حضرت یکى از اطفال اسیر فاجعه کربلا می باشد که در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مبارکش گذشته بود.
حضرت باقر (علیه السلام) به علم و دانش و فضیلت و تقوا معروف بود و پیوسته مرجع حلّ مشکلات علمى مسلمانان به شمار می رفت. وجود امام محمّد باقر(علیه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظایف دگرگون سازى امّت. زیرا مردم، او را نشانه هاى فرزند کسانى می شناختند که جان خود را فدا کردند تا موج انحراف ـ که نزدیک بود نشانه هاى اسلام را از میان ببرد ـ متوقّف گردد.
آنان از این رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند که حکّامى که به نام اسلام حکومت می کنند، از تطبیق اسلام با واقعیت آن به اندازه اى دوراند که مفاهیم کتاب خدا و سنّت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در یک طرف قرار دارد و آن حاکمان منحرف در طرف دیگر. امام باقر(علیه السلام) بر آن شد تا انحراف حاکمان و دورى آنان از حقایق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشکار سازد که چنان امورى تحقّق یافته است. هشام بن عبدالملک خلیفه نابکار اموى وقتى به امام(علیه السلام) اشارت می کند و می پرسد که این شخص کیست؟ به او می گویند او کسى است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند.
این شخص، امام عراق است. در موسم حجّ، از عراق و خراسان و دیگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا می خواستند و از هرباب از معارف اسلام از او می پرسیدند. این امر اندازه نفوذ وسیع او را در قلوب توده هاى مردم نشان می داد.
از سوى فقیهان بزرگ که وابسته به حوزه هاى فکرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح می شد و گفتگوهاى بسیار با امام به عمل می آمد، از او پاسخ می خواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع کننده و مستدلّ و محکم خود آنان را به اعجاب وا می داشت.
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث که تربیت کرده بود پایگاهى مهّم به شمار می آمد. جابر جعفى گوید: «ابوجعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد.» و محمّد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار می نمود از ابوجعفر(علیه السلام)می پرسیدم تا جایى که سى هزار حدیث از او سؤال کردم.»امام باقر (علیه السلام) شیعیان خود را چنین وصف می کند: «همانا شیعه ما، شیعه على، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بی ریایى از ما طرفدارى می کنند و براى زنده نگاه داشتن دین، متّحد و پشتیبان ما هستند. اگر خشمگین گردند، ستم نمی کنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمی گذرند. براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش می گیرند. و شیعه ما اطاعت خدا می کند.»