مرحوم مجلسی گوید: در بعضی از نوشته های اصحاب ما (امامیه) دیدم که به صورت مرسل از گروهی صحابه نقل شده که گفتهاند:
پیامبر خدا وارد منزل فاطمه زهرا سلام الله علیها شد و فرمود: فاطمه! پدرت امروز مهمان توست.
فاطمه عرض کرد: پدرجان حسن و حسین از من خوردنی می خواهند، چیزی نمی یابم تا بخورند.
سپس پیامبر وارد شد و با علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام نشست، فاطمه متحیر بود نمی دانست چه کند.
پیامبر-که درود خدا برو باد- مدتی به آسمان نگاه کرد. در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد، خدای علیّ اعلی سلامت میرساند و تو را به درود و اکرام خود ویژه داشته، میفرماید: به علی و فاطمه و حسن و حسین -علیهم السلام- بگو از میوههای بهشتی چه چیزی را دوست میدارند؟
پیامبر فرمود: ای علی، ای فاطمه، ای حسن و ای حسین پروردگار عزیز میداند که شما گرسنهاید، از میوههای بهشتی کدام را دوست دارید؟
آنان از روی شرم از پیامبر سکوت کرده، چیزی نگفتند. پس حسین علیه السلام (سکوت را شکسته) و عرض کرد: با اجازه شما! باباجان، و مادرجان، و با اجازه شما، برادرجان ای حسن، من (می خواهم) یکی از میوه های بهشتی را برگزینم.
همگی فرمودند: حسین جان هر چه می خواهی بگو که ما به آنچه تو برای ما برگزینی خرسندیم، حسین عرض کرد: ای رسول خدا به جبرئیل بگو: ما رطب تازه می خواهیم.
پیامبر فرمود: خدا این را می دانست، سپس (رو به فاطمه نموده) فرمود: فاطمه! برخیز و وارد آن اتاق شو و هر چه در آن بود بیاور.
فاطمه علیها السلام وارد شده دید طبقی بلورین با روپوش سبز بهشتی -که در آن رطب تازه است- با آنکه فصلش نبود در آنجا نهاده شده است. (آنرا برداشته نزد پیامبر آورد).
پیامبر-صلوات الله علیه- فرمود: فاطمه جان! این از کجا آمد؟
فاطمه همان جواب مریم را (که در قرآن مجید آمده است) داد و عرض کرد: از جانب خداست، همانا خدا هر که را بخواهد بی حساب روزی می دهد.
پیامبر برخاست و آن را گرفته پیش روی همه نهاد، سپس فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم، آنگاه دانهای خرما برداشته در دهان حسین نهاد و فرمود "نوش جان و گوارایت ای حسین"
خرمای دیگری برداشت و آن را در دهان حسن نهاد و فرمود "نوش جان و گوارایت ای حسن". سومین خرما را برداشته در دهان فاطمه زهرا نهاد و فرمود: "نوش جان و گوارایت ای فاطمه زهرا".
سپس چهارمین خرما را برداشت و آن را در دهان علی نهاده، فرمود: "نوش جان و گوارایت ای علی". باز به علی خرمای دیگری داد و فرمود " نوش جان و گوارایت ای علی".
سپس شتابان از جا برخاست، بعد نشست.
پس همگی از آن خرما خوردند همین که دست کشیدند و سیر شدند آن مائده آسمانی به آسمان برخاست (و ناپدید شد).
فاطمه عرض کرد: پدر جان امروز چیز عجیبی از شما دیدم، پیامبر فرمود: ای فاطمه! خرمایی که در دهان حسین نهادم و گفتم: گوارایت ای حسین، از این رو بود که شنیدم میکائیل و اسرافیل به او میگویند: گوارایت ای حسین. من نیز همچون آنان گفتم.
خرمای دوم را برداشته در دهان حسن نهادم، شنیدم جبرئیل و میکائیل به او میگویند: گوارایت ای حسن. من نیز مثل آنان گفتم.
خرمای سوم را که برداشته در دهان تو- ای فاطمه- نهادم، شنیدم حوریان بهشتی- در حالی که شادمان، از بلندای عوالم بهشتی بر ما اشراف داشتند- به تو میگویند: گوارایت باد، ای فاطمه، من نیز طبق آنان آنرا گفتم.
چون چهارمین خرما را که برداشته و در دهان علی نهادم، از جانب خداوند ندایی شنیدم که میگوید: نوش جان و گوارایت ای علی. من هم طبق ندای حق تعالی آن را گفتم.
باز به علی خرمای دیگری دادم، دوباره ندای حق را شنیدم که می گوید: نوش جان و گوارایت ای علی.
سپس به خاطر گرامی داشت حضرت پروردگار (شتابان) برخاستم. پس شنیدم می فرماید: ای محمد! به عزت و جلالم سوگند اگر از هم اکنون تا روز قیامت، دانه دانه خرما به علی می دادی، من پیوسته به او می گفتم: نوش جان و گوارایت ای علی.
فرهنگ جامع سخنان امام حسین؛ ترجمه علی مؤیدی
نام : حسین
لقب : سید الشهداء
کنیه : ابو عبدالله
نام پدر : علی (ع)
نام مادر : فاطمه (س)
تاریخ ولادت : 3 شعبان
محل ولادت : مدینه
مدت امامت : 11 سال
مدت عمر : 57 سال
تاریخ شهادت : 10 محرم
علت شهادت : عدم بیعت با یزید
نام قاتل : شمر بن ذی الجوشن
محل دفن : کربلا معلی
امام حسین فرزند دومین امام علی و حضرت زهرا علیهم السلام است . آن حضرت در شهر مدینه به روز سوم شعبان دیده به جهان گشود آن حضرت شش ماه و ده روز با برادر بزرگترش امام حسن (ع) فاصله سنی داشت و مراحل رشد و نمو خویش را درمدت کمتر از هفت سال در مصاحبت با رسول (ص) و سی سال در کنار امیرالمومنین (ع) و ده سال با امام حسن (ع) گذراند. و در سال 49 یا 50 هجری پس از شهادت مظلومانه امام حسن (ع) امامت شیعیان را بر عهده گرفت .
امام حسین (ع)
در شکم مادر، کراماتی صادر شده که از آن جمله است:
1- فاطمه (س) از شکم
خود صدای ذکر و تسبیح و تقدیس خدا را میشنید.
2- نور حسین (ع) بر صورت و پیشانی فاطمه زهرا
( س) ظاهر شده بود، به گونه ای
که پیامبر اکرم (ص) به او فرمود: «ای فاطمه، من در صورت تو
نوری مشاهده میکنم. به زودی حجت و امامی برای مردم بهدنیا
میآوری»
در روایت دیگری، فاطمه سلام الله علیها فرمود:
« وقتی فرزندم حسین در شکمم بود، در تاریکی شب، نیازی به چراغ نداشتم.»
یکی از ویژگیهای امام حسین ( ع ) این است که جبرئیل مژدهی ولادت و خبر شهادت آن حضرت را پیش از تولدش برای پیامبر گرامی آورده است.
امام
صادق (ع) فرمود:
« جبرئیل بر محمد
(ص) نازل شد و گفت: ای محمد!
خدا تو را به مولودی که از فاطمه
متولد میشود مژده میدهد و بدان که امت تو، بعد از تو او را
میکشند»
پیامبر
اکرم (ص)
فرمود:
« ای جبرئیل! سلام مرا به پروردگارم برسان. مرا به مولودی که از فاطمه متولد شود و امتم او را بکشند نیازی نیست.»
جبرئیل به آسمان عروج کرد و آنگاه فرود آمد و دوباره همان سخن را گفت. پیغمبر نیز همان پاسخ را تکرار کرد.
جبرئیل به آسمان بالا رفت و آنگاه فرود آمد وگفت:
« ای محمد! پروردگارت به تو سلام
میرساند و به تو بشارت میدهد که
امامت و ولایت
و وصایت را
در نسل آن مولود قرار میدهد.»
آنگاه پیامبر فرمود: «راضی شدم.»
ابن عباس از پیامبر اکرم (ص) نقل می فرمایند که :
وقتی امام حسین (ع)
به
دنیا آمد،
خداوند به جبرئیل
وحی کرد که با هزار گروه از فرشتگان،
بر من نازل شوند و ولادت
حسین (ع) را به
من تهنیت بگویند. هر گروه شامل یک میلیون فرشته بود سوار بر
اسبهای ابلق( سیاه و سفید)، با زینها و دهنههای
مزین به در و یاقوت، و همراهشان فرشتگانی بودند که
چوبهایی از نور بهدست داشتند .
جشن میلاد امام حسین (ع) در ملکوت
ابن
عباس از
پیامبر گرامی نقل می کند:
وقتی امام حسین
(ع) بهدنیا
آمد، خداوند در
عالم ملکوت به
فرشته خازن و عهده دار آتش جهنم،
وحی
کرد که به خاطر مولودی که به پیامبرش عطا کرده است، آتش جهنم
را بر اهلش خاموش کند و به
رضوان، نگهبان بهشت وحی
کرد که بهشت را بیاراید و آن را خوشبو گرداند و به
حورالعین وحی
فرمود که خود را بیارایند و به دیدار یکدیگر بروند و به ملائکه وحی فرمود
که در صفوفی بایستند و به تسبیح
و تحمید و
تمجید و
تکبیر بپردازند.
![]()
آخرین سفر |
امام
شب بیست و هفتم رجب چون عزم کرد که از مدینه به جانب مکه خارج شود، همهی
اهل بیت خویش را جز «محمد بن حنیفه» ـ برادرش ـ و «عبد الله بن جعفر بن
ابی طالب» ـ شوی زینب کبری ـ باخود برداشت و پس از زیارت قبور، در تاریکی
شب روی به راه نهاد در حالی که این مبارکه را بر لب داشت: «فَخَرَجَ
مِنهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ...
معاویه در شب نیمهی رجب سال شصتم هجری مرد و خلافت مسلمین همچون میراثی
قبیلهای به فرزند ارشدش یزید بن معاویه انتقال یافت . او «ولید بن عتبه
بن ابی سفیان» را که از جانب معاویه حاکم مدینه بود مأمور داشت تا برای او
از حسین بن علی «عبدالله بن عمر» و «عبد الله بن زبیر» بیعت بگیرد. نامهی
وی به این مضمون بود: «اما بعد، بدون هیچ گونه نرمش و گذشت، از حسین بن
علی(ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بگیر و اگر تابیعت نکردند،
دست از آنان برمدار.(1) به روایتی وی در این نامه متذکر شد: «ای
ابومحمد(ولید بن عتبه)! نامهی مرا به آنان ابلاغ کن، پس هر کس بیعت نکرد،
سرش را به همراه پاسخ نامه برایم ارسال کن.» عمر بن خطاب و زبیر دو تن از مشهورترین
صحابهی رسول خدا بودند، اما سرپیچی فرزندان آنان از بیعت با یزید نه از
آن جهت بود که آن دو داعیهدار حق و عدالت باشند؛ اگر اینچنین بود،
میبایست که در وقایع بعد، آن دو را درکنار حسین بن علی بیابیم. اما
عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر هیچ یک نگران عدالت و انحراف خلافت از
مسیر حقهی خویش نبودند؛ آن دو داعیهدار نفس خویش بودند، و امام نیز با
آگاهی از این حقیقت، حتی برای لحظهای با آنان در یک جبههی واحد قرار
نگرفت، حال آنکه عقل ظاهری اینچنین حکم میکند که امامحسین برای مبارزه
با یزید، مخالفین سیاسی او را در خیمهی حمایت خویش گردآورد. عبدالله بن زبیر از بیعت سرباز زد و
گفت که با کسی باید بیعت کرد که عامهی مسلمانان او را پذیرفته باشند و من
آخرین نفری هستم که با او بیعت خواهم کرد.(2) عبدالله بن زبیر نیز شب شنبه، بیست و
هفتم رجب، از مدینه گریخت و هر چند ولید مردی از بنیامیه راهمراه با
هشتاد سوار درتعقیب او گسیل داشت، اما عبدالله توانست که از راههای
غیرمتعارف خود را به مکه برساند و از بیعت با یزید سر باز زند. اما امام حسین(علیه السلام) بنا به
دعوت ولید، به خانه اش رفت و پس از گفت و گو با یکدیگر، به وی چنین فرمود:
«...ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم... اما یزید، فردی است فاسق،
شرابخوار، خونریز، متجاهر به فسق و شخصی مانند من هرگز با فردی چون او
بیعت نخواهد کرد، ولی شما امشب را به صبح برسانید و ما نیز شب را به صبح
خواهیم رسانید. شما نیک بنگرید و ما هم تأملی در کار خود میکنیم که
کدامیک از ما برای احراز مقام خلافت شایستهتریم؟» مورخین دربارهی ولید بن عتبه گفتهاند
که او دوستدار عافیت و سلامت بود و از جنگ پرهیز داشت و بر مقام و منزلت
امامحسین بیش از آن واقف بود که بتواند با ایشان آنچنان رفتار کند که
یزید بن معاویه میخواست ، یزید نیز ولایت مدینه را به جای او به «عمرو بن
سعید بن عاص» سپرد. روز شنبه بیستوهفتم رجب، فردای آن
شبی که ولید امام حسین را به بیعت با یزید فراخوانده بود، ایشان در
کوچههای مدینه با مروان بن حکم روبهرو شدند. مروان کیست؟ و چرا باید به
این پرسش پاسخ دهیم که مروان کیست؟ ارزش تاریخی این دیدار درگرو شناخت
مروان بن حکم و هویت سیاسی اوست، و گرنه، چرا باید ازاین واقعه سخنی به
میان آید؟ مروان بن حکم به «وزغ بن وزغ» مشهور است و این شهرت به حدیثی
بازمیگردد که درجلد چهارم «مستدرک» از رسول خدا نقل شده است. حکم بن عاص،
پدر مروان، کسی است که رسول خدا دربارهی او فرموده است: «لعنک الله و لعن
ما فی صلبک.» به راستی آن مهربان، مظهر کامل رحمت عام و خاص خداوند، چه
دیده بود از حکم بن عاص و مروان که دربارهی آنان سخنی اینچنین می فرمود؟
چه کرده بود این وزغ منفور زشت که نبی رحمت، او را و فرزندش را از مدینه
به طائف تبعید نموده بود؟ مروان تا دوران حکومت خلیفهی سوم درتبعید بود،
اما «عثمان بن عفان» او را بازگرداند و به مشاورت خاص خویش برگزید... او
درجنگ جمل ازآتشگردانان جنگ و جزو اسیران جنگی بود که مورد عفو
امیرمؤمنان قرار گرفت، اما پس از جنگ بصره، در شام به معاویه پیوست و بعد
از آنکه معاویه بر مسلمین سلطنت یافت، از جانب معاویه به حکومت مدینه و
مکه و طائف دست یافت و در اواخر عمر نیز آنچه علی دربارهاش پیشبینی کرده
بود به وقوع پیوست و برای دورانی بسیار کوتاه به خلافت رسید؛ آن همه کوتاه
که سگی بینی خود را بلیسد. حال، این مروان بن حکم است که در برابر امام
حسین درکوچههای مدینه ایستاده و او را به سازش با یزید پند میدهد، و
چگونه میتوان پند اینچنین کسی را پذیرفت؟ امامحسین در جواب او فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام... وای بر اسلام آنگاه
که امت به حکمروایی چون یزید مبتلا شود! و به راستی از جدم رسولالله
شنیدم که میفرمود خلافت بر آل ابیسفیان حرام است... پس آنگاه که معاویه
را دیدید که بر منبر من تکیه زده است، شکمش را بدرید، اما وا اسفا که چون
اهل مدینه معاویه را بر منبر جدم دیدند و او را از خلافت بازنداشتند،
خداوند آنان را به یزید فاسق مبتلا کرد.»(3) امام حسین(ع) که با درخواستهای مکرر
ولید و اصرار مروان بن حکم روبرو بود، در صورت باقی ماندن در مدینه،
میبایست یکی از دو گزینه را میپذیرفت: یا با یزید بیعت کند و یا مخالفت
ورزد و سرانجام درگیری و کشته شدن در مدینه، بدون این که به منظور اصلیاش
که افشای حکومت غاصبانهی یزید و ناحق بودن خلافت امویان بود، دست یابد.
اما آن حضرت، تصمیمی دیگر گرفت و آن عبارت بود از هجرت از مدینه؛ هجرتی
بزرگ و سرنوشتساز که درتاریخ اسلام و نهضتهای اسلامی و عدالتخواهی،
منزلت بزرگ و بیمانندی پیدا کرد و شگفتی همگان را برانگیخت. امام شب بیست و هفتم رجب چون عزم کرد
که از مدینه به جانب مکه خارج شود، همهی اهل بیت خویش را جز «محمد بن
حنیفه» ـ برادرش ـ و «عبد الله بن جعفر بن ابی طالب» ـ شوی زینب کبری ـ
باخود برداشت و پس از زیارت قبور، در تاریکی شب روی به راه نهاد در حالی
که این مبارکه را بر لب داشت: «فَخَرَجَ مِنهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ
رَبِّ نَجِّنی مِنَ القَومِ الظّالِمین»(4)... و این آیه در شأن موسی است،
آنگاه که از مصر به جانب مَدین هجرت میکرد. و اینچنین بود که آن هجرت عظیم در راه
حق آغاز شد و قافله عشق روی به راه نهاد. آری آن قافله، قافلهی عشق است
و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همهی تاریخ. هجرت مقدمهی جهاد است و
مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را
سزاوار نیست که سر و سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند،
آنگاه که حق در زمین مغفول است و جُهال و فُساق و قدارهبندها بر آن حکومت
میرانند. امام در جواب محمد حنیفه(ره) که از سر خیرخواهی راه یمن را به
او مینمود، فرمود: «اگر در سراسر این جهان ملجأ و مأوایی نیابم، باز با
یزید بیعت نخواهم کرد.»(5) پینوشتها: 1ـ معالم المدرستین(سید مرتضی عسکری)، ج3، ص 55؛ ارزیابی انقلاب حسین(محمد مهدی شمسالدین، با ترجمهی مهدی پیشوایی)، ص 203 2ـ معالم المدرستین، ج3، ص 57 3ـ فتح خون، آوینی، ص 5 و6 4ـ سورهی قصص، آیهی 21 5ـ فتح خون، آوینی، ص |
در کشور عربستان و در شهر مکّه، کوهی وجود دارد که نام آن «حَرا» است. در بالای این کوه، غاری کوچک قرار دارد که قسمتی از آن را نور خورشید روشن می کند و قسمت های دیگرش، تاریک است. کسانی که به زیارت خانه خدا و سفر حج می روند، یکی از جاهایی که حتماً به دیدنش می روند، غار حرا است؛ چون آن مکان، جایی است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله روزها و شب های زیادی به آن جا می رفت و به راز و نیاز با خدا مشغول می شد.
سالیان دور در یکی از شب های پایانی ماه رجب، در گوشه ای از شهر مکه و در قله کوهی به نام حرا، اتفاق بزرگی افتاد؛ اتفاقی که سرنوشت انسان ها را عوض کرد و مژده بزرگی برای آدم ها آورد. در آن شب، حضرت محمد صلی الله علیه و آله که 40 ساله بود، در غار حرا مثل شب های دیگر مشغول عبادت و راز و نیاز با خدای مهربان بود. ناگهان دید فرشته ای زیبا وارد غار شد. فرشته نزدیک و نزدیک تر می شد. از چهره اش پیدا بود که خبر مهمی دارد. نام آن فرشته جبرئیل بود.
«جبرئیل امین»، فرشته پیام رسان خداوند، به غار حرا نزد پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله رفت تا خبر مهمی را به او بگوید. جبرئیل نوشته ای به همراه خود آورده بود و از حضرت محمد صلی الله علیه و آله می خواست تا آن را بخواند. پیامبر فرمود: «نمی توانم بخوانم.» فرشته دوبار دیگر از پیامبر خواست تا نوشته را بخواند و سرانجام لب های آسمانی پیامبر مشغول خواندن شد. چه جمله های زیبایی بود!
شب مبعث یعنی شبی که فرشته بزرگ «جبرئیل» به دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله در غار حرا رفت، شب آغاز یک مأموریت بزرگ و مهم بود. فرشته آمده بود تا به حضرت محمد صلی الله علیه و آله خبر پیامبر شدنش را از سوی خداوند اعلام کند. او از پیامبر خواست تا اولین کلمه های دین جدید، اسلام، را بخواند. آن کلمه ها، آیه های اولین سوره قرآن بودند: «بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید...»
وقتی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله اولین آیه های قرآن را خواند، فرشته مهربان نگاهی به پیامبر کرد و گفت: «ای محمد! تو فرستاده خدایی و من جبرئیل هستم» او با این جمله، آغاز یک مأموریت مهم را به پیامبر اعلام کرد. پیامبر مأمور شده بود تا مردم را از گمراهی و بدبختی نجات دهد و به سوی سرزمین ستاره ها و خوشبختی راهنمایی کند.
اولین سخنانی که جبرئیل از سوی خداوند برای پیامبر آورد، نشان می داد که انسان ها به یک دین و برنامه جدید که کامل ترین و آخرین دین خدا بود، دعوت شده اند. دینی که دانایی و پاکی از مژده های آن بود. دینی که از مردم می خواست تا از گمراهی و نادانی دست بردارند و به خواندن و یادگیری و دانایی روی بیاورند و تلاش کنند تا پاک ترین انسان ها شوند. این برنامه برای همه انسان ها بود و پیامبر مأمور شده بود تا آن پیام را به گوش همه مردم برساند.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از همان کودکی به یاد خدا بود و با او صحبت می کرد. زمانی که چهارساله بود و در صحرا پیش دایه خود حلیمه زندگی می کرد، روزی از مادر خواست که همراه برادران خود، به گردش برود. حلیمه لباس های محمد صلی الله علیه و آله را مرتب کرد و او را آماده گردش ساخت. پیش خود فکر کرد که نکند دیوهای صحرا به او آسیب برسانند؛ به همین خاطر، مهره ای را با نخ به گردن پیامبر آویزان کرد تا از او محافظت کند؛ چون فکر می کرد آن مهره ها توانایی این کار را دارند. محمد صلی الله علیه و آله مهره را از گردن بیرون آورد و به حلیمه گفت: «نیازی به این مهره ها نیست؛ مادر جان! خدای من، همیشه با من است و از من مواظبت می کند.»
مردم در زمان پیامبر، کارهای زشتی می کردند؛ مثلاً بت هایی ساخته بودند و آن ها را داخل کعبه گذاشته بودند. آنها فکر می کردند که بت ها خدایند و به آنها کمک می کنند. همچنین بچه های دختر را همین که به دنیا می آمدند، زنده زنده در خاک می کردند. به بهانه های کوچک با هم جنگ می کردند و تعداد زیادی کشته می شدند، دزدی می کردند، همدیگر را اذیت می کردند و کارهای زشت دیگر.
خداوند، حضرت محمد صلی الله علیه و آله را به سوی مردم فرستاد تا به آنها کارهای خوب یاد دهد. به آنها بگوید که بت هایی که خودشان ساخته اند، هیچ قدرتی ندارند. به آنها یاد بدهد که دخترها با پسرها فرقی ندارند، از آنها بخواهد که با هم مهربان باشند، جنگ و دزدی نکنند. پیامبر آمده بود که خوبی ها را کامل کند و مردم را به انجام آنها تشویق کند».
آخرین دین، آخرین پیامبر و آخرین کتاب خدا، فرود آمده بود. دین اسلام، با کتاب قرآن و تلاش پیامبری که نمونه اخلاق بود،آغاز شد؛ پیامبری به نام محمد امین صلی الله علیه و آله .
پیامبر راه سختی را در پیش داشت؛ چون مردم به راحتی از او این دین جدید را قبول نمی کردند. امّا این یک مأموریت از سوی خداوند بود که به حضرت محمد صلی الله علیه و آله دستور داد تا مردم را به دین اسلام دعوت کند. از آن روز، سالیان درازی می گذرد و پیامبر ما موفق شد به خوبی دین اسلام را به مردم معرفی بکند. امروز دیگر پیامبر تنها نیست، بلکه میلیاردها مسلمان در تمامی کشورهای دنیا زندگی می کنند که به دستورات اسلام و راهنمایی های پیامبر گوش می دهند و به آن عمل می کنند.
اس ام اس sms عید مبعث برای تبریک پیامبری حضرت محمد تقدیم به تمام ایرانیان عزیز.
رفته خود از عرش تا به فرش سراسر
زیر فلک سایه لوای محمد(ص)
نوری(سیّاره) یافت راه هدایت
تا که شدش عشق رهنمای محمد(ص)
عید مبعث مبارک
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
سائل درمانده ناامید نگردد
گر که بکوبد در سرای محمد(ص)
ای که ندای” اذان” رسید به گوشت
هان که به گوشت رسد ندای محمد(ص)
مبعث مبارک
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خواند زبان دلم ثنای محمد(ص)
ماند خرد خیره در لقای محمد(ص)
دیده دل، جام جم به هیچ شمارد
سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)
عید مبعث بر همگان مبارک
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
تویی هم مصطفی و هم محمد تو را در آسمان نامند احمد
تو کانون صفا مرد یقینی تو عین رحمه للعالمینی
عید مبعث بر تمام مسلمانان مبارک باد
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
بعثت نه این سرور، سرور ولایت است … مبعث نه این چراغ، چراغ هدایت است
خورشید چون ز شرق حرا پرتو افکند … احمد نه این فروغ، فروغ رسالت است
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
نور عترت آمد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد می دهد
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
از بعثت او جهان جوان شد ، گیتى چو بهشت جاودان شد ، این عید به اهل دین مبارک ، بر جمله مسلمین مبارک.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد ، دل رمیده ما را انیس و مونس شد . بعثت پیامبر اکرم بر پیروان حقیقیش تهنیت باد .
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
به امر رب خود لبیک گوییم ، به همراه ملائک جمله گوییم ، سلام و رحمت حق بر محمد ، اللهم صل علی محمد .
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
امید آنکه لیاقت رحمتی از الطاف رحمة للعالمین را داشته باشیم و این روز را به یادش گناه نکنیم
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
تو اکنون شهر علم و اجتهادی ، تو رب النوع شمشیر و جهادی ، تو خورشیدی شدی در گوشه غار ، بر نور تو شد خورشید و مه تار ، بتاب و روشنی بخش جهان باش ، مهین پیغمبر آخر زمان باش . عید پیامبری رسول خدا مبارک .
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . . عید مبعث مبارک باد .
-_-_-_-_-_-_-_-_-_اس ام اس عید مبعث_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند . و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید . بعثت رسول اکرم مبارک باد .