انتظار...!
صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.
ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.
غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت ونم نم سپید اشک روی گونه ام روان،
آمد وبرفت تو باز هم نیامدی .
خسته ام!
ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم،از گناه های شیعیان وباز هم...
وجمعه جمعه ندبه ام وندبه ندبه اشک وآه وباز هم ...وبازهم...وباز هم نیامدی.
بیا وبا دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا وباز هم بپاش رنگ عشق
رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است...بهر سالهای باتو
بودن ونبودنت،
از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و... .
خواندنی ترین سروده ی من تا ابد به یاد ماغندنی. سخت ومبهمی انتهای انتها.
در جواب وحل تو وامانده ام.هر کجا می روم هرچه می روم باز هم حضور می باید و ظهور.
بوی عطر سبز پیرهنت عطر خوب آمدنت حسرت دلهای بی قرارمان شده است.
امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان
به انتظارو انتظار وانتظار.