کی گره از کار من وا می کنی
عاشقت را کی مداوا می کنی
من زهجران تو می میرم بگو
تا به کی مولا تماشا می کنی
کی زپشت پرده می آیی برون
تا به کی امروز و فردا می کنی
عشقت آخرسر به سودایی کشید
عاشق خود را تو رسوا می کنی
خاک پایت سرمه چشم من است
چشم من را کی تو بینا می کنی
یک نگاهی پشت دیوارت نما
عاشقی دلداده پیدا می کنی
انتظارت می کشد آخر مرا
روز وصلت را مهیا می کنی؟
چند بنشینم سر راهت بگو
تا به کی با من مدارا می کنی
تا به کی بر گو غلام خویش را
واله و رسوا و شیدا می کنی