ای
کاش بیایی، بلکه آرام گیرد آن قلب کوچک بیصدایم که در کوچه پس کوچههای
خلوت زمان در حسرت گوشه چشمی از تو، بر در و دیوار شهر غربت خونفشانی
میکند.
ای کاش بیایی تا این پیکر مجروح و خسته و ناآرام را پرتویی
از آفتاب زلال نگاهت، تسکین دهی. ای کاش بیایی تا شاید نوری از فانوس امید
در ساحل ظهورت بر این قایق بادبان شکسته سرگردان وجودم که در میان گردباد
اندوه مچاله میشود، بتابد.
آری!
ای مهدی فاطمه، ای که عدالت با تو معنا میشود، ای نقش عاطفهها و ای تپش
آدینهها. اگر تو بیایی، قناری خسته روح، در قفس تنهایی، پر باز خواهد کرد و
با شکستن میلههای گناه، از قعر نفس تا اوج کرامت پرواز خواهد نمود.
اگر
بیایی، خورشید پرفروغ وجودت، برف انباشته جور و جفا را از روی سر زمین
تکبر و خودخواهی، آب خواهد کرد و به جای آن، گلهای همدلی و همیاری و عدالت
خواهد رویاند، آری! ای اباصالح!