همیشه نشسته ایم و پشت سر هم برایش «باید» بافته ایم. لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته ایم تا او بیاید و همه شان را به تنهایی بر دوش بکشد و تمام درد های جامعة بشری را به تنهایی مداوا کند و تمام انتظارات ما را برآورد.هر وقت از دنیا خسته می شویم، هر وقت مشکلی آزارمان می دهد، فارغ از این که چقدر بزرگ یا به کجا مربوط باشد، آهی می کشیم و می گوییم: «آقا می اید و همه مشکلات را حل می کند.»، «آقا که آمد باید فلان شخص را فلان کند»، «آقا که آمد باید این کار را این طور درست کند» و هزاران جور جملة جورواجور دیگر...هر چه فکر می کنم یادم نمی اید جایی به خودم گفته باشم«آقا از من چه انتظاری دارد؟»خوب که فکر می کنم، می بینیم ما شده ایم درست لنگة بنی اسرائیلی هایی که به موسایشان گفتند: «ما همین جا نشسته ایم؛ تو با خدآیت برو و دشمنان را از ارض موعود بیرون کن؛ بعد ما می اییم و با آرامش در آن سرزمین زندگی می کنیم.».انگار ما هم می خواهیم موسایمان را که می اید تا نجات مان دهد و از چنگال فرعون ها برهاند؛ تک و تنها، با خدایش به جنگ ها و سختی ها بفرستیم و منتظرش بمانیم تا با پیروزی برگردد و یک جهان پر از صلح و آرامش را دو دستی تقدیم مان کند. ...آیا زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم «او از من چه انتظاری دارد؟».شاید اگر او را بشناسم، انتظاراتش هم برایم شناختنی شوند:
* او منادی عدالت است؛ پس از من انتظار دارد، در سرزمین کوچک زندگی خودم، به هیچ کس ظلم نکنم؛ حتّی به خودم.
* او میراث دار رسالت آخرین پیامبر است. پیامبری که آمد تا دست بشر را در دست سعادت و پرواز بگذارد؛ پس از من انتظار دارد دستم را از دست سعادت بیرون نکشم و به او پشت نکنم و از مسیر رسالت دور نشوم.
* او امام قیام است؛ پس از من انتظار دارد آماده قیام باشم و گوش به زنگ حادثه. نه این که جمعه هایم را در تب و تاب دنیا در رختخواب فراموشی و بی خیالی به ظهر بسپارم و حتّی به نوای ندبه ای دلم را به صدای شیهة اسبی و چکاچک شمشیری وعده ندهم.
* او امام تکامل بشریت است؛ پس از من انتظار دارد در جادة تکامل و صعود راه بسپرم نه در بیراهة نقصان و نزول.
* او ساقی زلال ترین آب آفرینش است؛ پس از من انتظار دارد پیالة کوچکم را از گندابة هر بیغوله ای پر نکنم و به آلودگی هر فرهنگی در نیالایم.
* او امام حکمت و آگاهی و بصیرت است؛ پس از من انتظار دارد از چشمه های حکمت های آسمانی بنوشم و سرافراز آگاهی های متعالی باشم و هر گام زندگی ام را با بصیرتی شایستة پیروان او بردارم. می دانم؛ همة این ها شوخی هستند. همة این ها از دست من بر می ایند. امّا نمی دانم چرا این حال و هوای بنی اسرائیلی این قدر به مزاق مان خوش می اید؟!.شاید حقّ مان است که ما هم مثل بنی اسرائیل، این همه سال در بیابان های دنیای مادّی سرگردان شده ایم و به سرزمین موعود، به مدینة فاضلة مهدوی راه مان نمی دهند!.نمی دانم تا کی در این حال و هوا می مانیم؛ اما می دانم تا خودمان نخواهیم و ندانیم که چه باید بخواهیم، تا دنیا دنیاست، بشر روی آرامش را نخواهد دید.
منبع: مجله دیدار آشنا - خرداد 1389 - شماره 116 - نویسنده:نظیفه سادات مؤذّن