تا کی ؟
تاکی شب به شب، به نیت سرودن
غزلی عاشقانه برایت، مرثیه ای سوگوار برای خودبسرایم؟
تاکی غبار طعنه ها و نیش خند منکرانت، تبسم های معصوم روحم را به زهر خندی تلخ
بدل کند؟
تا کی کودکان بهانه گیر چشمانم را با لالایی نامت، به دنیای رویایی خواب بکوچانم و با
کابوس نبودنت، تنها گذارمشان؟
تاکی مدار عقربه های ساعت را به سمت طلوع جمعه ای زلال بچرخانم و غروب های
خاکستر جمعه ها را شماره کنم؟
تاکی امید آمدنت بهانهای باشد برای ادامه حیات گلهای حیاطمان، و تو نیایی؟
تاکی صبحبه صبح، چمدان آمدنت را ببندم و به نیت همراهی ات، جنازه روحم را به تک
تاکی ایستگاه های جهان بکسانم و شب به شب، چمدان نیامدنت را به خانه برگردانم؟
تاکی سلام هایمان را برایت پست کنم و نشانی ات را پشت پاکت ننویسم؟
تا کی کفش های سر سخت زندگی ام، پرسه زدن را تجربه کنند و کوچه باغ بودنت را رد
نشوند؟
تا کی چارچوب قاب عکست را ، بی وجود عکسی ، بر چهار دیواری تنهایی ام میخکوب
کنم؟
تاکی ؟تاکی ؟تاکی ؟