انتظارفرج

باسلام ازاینکه به وبلاگ خودسرزدین متشکرم ازشما خواهشمندم که نظرات خودتون رومنعکس کنید

انتظارفرج

باسلام ازاینکه به وبلاگ خودسرزدین متشکرم ازشما خواهشمندم که نظرات خودتون رومنعکس کنید

وصیت حضرت محمد (ص) به على (ع) و دادن وسایلش به او

کتاب: سیره معصومان ج 3 ص 397

نویسنده: سید محسن امین

مترجم: على حجتى کرمانى

شیخ مفید در پایان گفتارى که از او نقل شده است مى‏نویسد: پس حاضران از نزد پیامبر برخاستند و تنها عباس و على بن ابیطالب و خانواده او باقى ماندند.عباس به آن حضرت عرض کرد: اى رسول خدا اگر خلافت پس از تو در میان ما باقى است، ما را بدان مژده بده و اگر مى‏دانى که دیگران در این کار بر ما چیره مى‏شوند سفارشى به ما کن.

پیامبر پاسخ داد: «شما پس از من ناتوان خواهید بود.»آن گاه ساکت‏شد.پس آنان برخاستند و گریه کردند و از ادامه حیات آن حضرت نومید شدند.چون از حضور پیغمبر خارج شدند پیامبر فرمود: برادرم على بن ابیطالب و عمویم را به نزد من بازگردانید.پس کسى را به دنبال آن دو فرستادند و چون هر دو بر بالین پیامبر حاضر شدند آن حضرت فرمود اى عمو!آیا وصیت مرا بر عهده مى‏گیرى و به وعده‏هاى من وفا مى‏کنى و دین مرا ادا مى‏نمایى؟ابن عباس گفت: اى رسول خدا!عموى تو پیرمردى است عیالوار و تو کسى هستى که در جود و بخشش با نسیم همسنگى.تو به مردم وعده‏هایى داده‏اى که عمویت توان برآوردن آنها را ندارد.پیامبر با شنیدن پاسخ عباس به على روى کرد و گفت: اى برادر!آیا تو وصیت مرا مى‏پذیرى و به وعده‏هاى من عمل مى‏کنى؟و دین مرا ادا مى‏کنى؟و آیا پس از من به امور خانواده‏ام رسیدگى مى‏کنى.على پاسخ داد: آرى اى رسول خدا!فرمود: پس به نزدیک من آى.على پیش رفت و پیامبر او را به خود چسبانید و انگشتریش را از دست‏بیرون کرد و فرمود: این را بگیر و به دست‏خود کن و شمشیر و زره و همه لباسهاى جنگى خود را درخواست کرد و به على داد. همچنین آن حضرت دستمالى را که در هنگام جنگ به شکم خود مى‏بست طلبید و چون آن را برایش آوردند به امیر المؤمنین سپرد و به او فرمود: به نام خدا به خانه خود برو. چون فردا شد، کسى را اجازه ورود به خانه پیامبر نمى‏دادند و بیمارى آن حضرت شدت یافت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد