رقیه (س) دختر خورشید است... رقیه (س) از تبار نور و از جنس آبی آسمان است. بسم الله الرحمن رحیم
رقیه
(س) جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور این کودک خردسال در
متن نهضت سرخ حسینی بی هیچ شک و شبههای اتفاقی ساده و ناچیز نبوده است،
چنانکه هر یک از کسانی که در واقعه نینوا حضور داشتهاند، چون نیک بنگریم،
حامل پیامی شگرف و شگفت بودهاند.
به گواه تاریخ نگاران و
مقتل نویسان رحلت شهادت گونه رقیه (س) اندکی پس از واقعه خونین کربلا در
سال شصت و یکم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده
است و نخستین نکته شگفت درباره حضرت رقیه (س)، شاید همین باشد که با چنین
عمر کوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور کرد و به جاودانگی رسید، آن گونه که
برادر شیرخوارش علی اصغر (ع) به چنین مرتبهای نایل شد.به عبارت دیگر یکی
از جلوههای رویداد بزرگ عاشورا تنوع سنی شخصیتهای آن میباشد که از
پایینترین سن آغاز و به بالاترین سنین (حضرت حبیب بن مظاهر) ختم میگردد.
نکته قابل تأمل دیگر در بررسی این مهم آن است که در پدید آوردن این حماسه
بی بدیل و شکوهمند تنها یک جنسیت سهیم نبوده، بلکه در کنار اسامی مردان و
پسران جانباز و ایثارگر این واقعه، نام زنان و دختران نیز حضوری پررنگ و
تابناک دارد.
مصائب و شدائدی را که رقیه (س) از کربلا تا کوفه و از کوفه
تا شام متحمل میشود، آنچنان تلخ و دهشتناک است که وجدان هر انسان آزاده و
صاحبدلی را میآزارد و قلب و روح را متأثر و مجروح میسازد. تحمل گرمای
شدید کربلا همراه با تشنگی، حضور در صحنه شهادت خویشاوندان، اسارت و ناظر
رفتارهای شقاوت آلود بودن، آزار و شکنجه های جسمی و روحی فراوان، دلتنگی
برای پدر در خرابه شام و ... نشانگر مصائب عظمایی است که یک کودک خردسال با
جسم و روح لطیف خود با آن مواجه شده است. از دیگر سو همین قساوت سپاه یزید
است که بر عظمت نهضت سترگ عاشورا میافزاید، زیرا حضرت امام حسین (ع) با
شناخت و پیشبینی تمام این مصائب و شدائد به قیام در راه احیاء دین جد
بزرگوار خویش قد علم فرمود و چنین دشواریهایی نتوانست هیچ گونه خللی بر
عزم استوار آن حضرت در راه آزمایش بزرگ الهی پدید آورد.
رقیه (س) برهان
بزرگ دیگری است بر حقانیت قیام امام حسین (ع) که تنها کسی میتواند چنین
به مبارزه و مقابله با ستم برخیزد که مقصدی الهی داشته باشد، و رقیه (س)
برهان بزرگ دیگری است بر مظلومیت عترت پاک پیامبر (ص) و رسواکننده
سیاهکارانی است که داعیه جانشینی رسول خدا (ص) را سر دادند و رقیه (س)
برهان بزرگ دیگری است برای آن که اوج توحش و سنگدلی دژخیمان دستگاه بنی
امیه برای همیشه تاریخ به اثبات بماند، و رقیه (س) فاتح شام و سفیر بزرگ
عاشورا در این سرزمین است، و رقیه (س) برهان بزرگ دیگری است بر این حقیقت
بزرگ که حق بر باطل پیروز خواهد شد و اینک پس از قرنهای متمادی آنان که به
مرقد مطهر آن حضرت در شام مشرف میشوند به عینه تفاوت میان مقام و مرتبه
این کودک سه ساله را با خلیفه جابری چون یزید درمییابند.
آرامگاه
ملکوتی دخت سه سـالـه امـام سـوم شیعیان در شام کنـار بـاب
"الفـرادیـس " مابین کوچه های تاریخی و پر ازدحام دمشـق است که
هر ساله بسیاری از شیفتگان اهل بیت (ع) را از مناطق مختلف جهان به
سوی خود جلب می کند.
پروردگارا ما را به کسب توفیق درک شخصیت حضرت رقیه(س) مرحمت فرما.
اسارت دشوار و یتیمی دردی عمیق است. یک سه ساله، چگونه می تواند تمام رنجِ تشنگی و زخم تازیانه اسارت و از آن بدتر، درد یتیمی را به جان بخرد، آن هم قلب کوچکِ سه ساله ای که تپیدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبی را بی نوازش او به صبح نرسانده است. امّا... امّا او رقیه حسین است و بزرگی را هم از او به ارث برده است. رقیه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ می گیرد و لحظه ای آرام ندارد، با نگاه های کنجکاوش از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را می جوید و سکوتِ عمه، سؤال او را بی جواب می گذارد و او باز هم می پرسد: «عمه، بابایم کجاست؟...»
این جا خرابه های شام، منزل گاه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری ندارد. پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش های پدر را می خواهد. امشب رقیه علیهاالسلام است و عمه، امشب رقیه علیه السلام است و سر بابا، امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و زینب علیهاالسلام است. او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد می آورد و دستان پر مهر او را احساس می کرد.
رقیه ...رقیه نجیب! ای مهتاب شب های الفت حسین! ای مظلوم ترین فریاد خسته! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه!
رقیه... رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا! دست های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را می داد، و نگاه های معصوم و چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.
رقیه... رقیه صبور! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی، پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.
یا رب امشب چه شبی است. در و دیوار فرو ریخته این خرابه غزل کدامین خداحافظی را می سرایند؟ زینب، این بانوی نور و نافله های نیمه شب، دستی به آسمان دارد و دستی بر سر رقیه؛ بخواب عزیز برادرم!
باز هم رقیه علیهاالسلام و گریه های شبانه، باز هم بهانه بابا و بی قراری هایش، و این بار شامیان چه خوب پاسخ بی قراریِ رقیه علیهاالسلام را می دهند و سر حسین علیه السلام را نزد او می آورند.
آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه علیهاالسلام را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتی؟ چشم های پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند که مانند فرشته ای کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشیدی و غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی.
امشب، غم گین ترین ماه، آسمان دنیا را تماشا می کند. آسمان! چه دل گیری امشب، گویی غم مصیبتی به گستردگی زمین، قلبت را می فشرد. امشب فرشته های سیاه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمین می آیند و ترانه غم می سرایند. در و دیوار خرابه، از اندوه زینب علیهاالسلام ، بر سر و سفیر می کوبند. امشب چشمه های آسمان، از گریه خونین زینب علیهاالسلام ، خون می بارد و چهره زمین از وسعت اندوه، تاریک است. متاب امشب ای ماه، متاب! هیچ می دانی، امشب گیسوان پریشانِ رقیه، به خواب کدامین نوازش رفته است؟ متاب که دردهای آشکار بسیار است. متاب که زخم های بی شمار بسیار است. متاب که دل پر شرار زینب علیهاالسلام به شراره جدایی نازنینی دیگر، در سوز و گداز است. متاب که امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسین، تیره ترین خرابه دنیاست. متاب ای ماه، متاب!
آرام نازنین عمه! آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی تابی دختر حسین را بشنوند. این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش های مهربان بابا کجا؟ این سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین. هر چه می خواهد دل تنگت، بگو. بابا، امشب به مهمانی دلِ بی قرارت آمده، بگو از سیلی خوردن ها و تازیانه ها و آتش خیمه های عصر عاشورا. بگو از درد غربت و محنت غریبی، بگو از صورت های نیلی و اسیری و بیابان های بی رحمی. بگو از بی شرمی یزیدیان و کوفیان سست پیمان و استقبال شامیان، آرام، نازنین عمه! آرام. اکنون تو، به مهمانی بابا می روی. سفر به سلامت!
امشب به وعده گاه نخستین باز می گردی. آن جا پدر و ملائک، به اشتیاق، در انتظار تو هستند. امشب آسمان گرفته و تاریک است و باد خزان غبار مرگ می پاشد. گریه امان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بریده است و عشق از غم این هجران، و اندوه هجرت تو گل تازه شکفته و معطری که در قلب بهار می پژمرد، زار می نالد، آرام و قرار زینب علیهاالسلام ، رفته است. سرانجام آن لحظه فرا رسید و رقیه علیهاالسلام کوچک زینب، از خاک تا افلاک پر کشید.
تو را چه بنامم، که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی. پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی.
امام حسن مجتبی علیه السلام ، به برادرش امام حسین علیه السلام وصیت نمود که با ام اسحاق که همسرش بود وصلت کند. امام حسین علیه السلام به سفارش برادر عمل کرد و ثمره آن ازدواج، دختر نازدانه ای به نام رقیه شد. با تولد حضرت رقیه علیهاالسلام در سال 57 قمری، مدینه نور دیگری گرفت و خانه کوچک امام، گرمای تازه ای یافت. دیری نپایید که ام اسحاق جان به جان آفرین تسلیم کرد و رقیه کوچک از نعمت مادر محروم شد. امام حسین علیه السلام او را در آغوش پر مهر خویش، بزرگ کرد و پیوسته به خواهرش زینب علیهاالسلام سفارش می فرمود که برای رقیه علیهاالسلام مادر باشد و به او محبّت کند.
بی مادری حضرت رقیه علیهاالسلام ، پرستاری های حضرت زینب علیهاالسلام و سفارش های حضرت امام حسین علیه السلام باعث شده بود، پیوندی عمیق، بین حضرت زینب علیهاالسلام و حضرت رقیه علیهاالسلام پدید آید.
از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه ای از پدر جدا نمی شد، شریکِ غم ها و مصیبت های او بود و با دیگر یاران امام از درد تشنگی می سوخت. یکی از افراد سپاه یزید می گوید:
من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. این تقاضای جان سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان، چون نمکی بر زخم های دل امام بود و او را منقلب کرد، بی اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه علیه السلام جاری گردید و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه گاه من است.» پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.
گاه سجاده امام حسین علیه السلام ، با دست های کوچک حضرت رقیه علیهاالسلام باز می شد و او به انتظار پدر می نشست تا می آمد و در آن سجاده به نماز می ایستاد و رقیه علیهاالسلام از آن رکوع و سجود امام لذت می برد. در کربلا نیز رقیه علیهاالسلام ، هر بار هنگام نماز، سجاده امام را می گشود. ظهر عاشورا به عادت همیشگی منتظر بابا بود، ولی پس از مدتی، شمر وارد خیمه شد و رقیه علیهاالسلام را کنار سجاده پدر دید که سراغ او را می گرفت، آن ملعون نیز جواب این سؤال را با سیلی محکمی که به صورت کوچک او نواخت، پاسخ گفت.
کاروان کربلا، از کوفه راهی شام شد، همان کاروانی که اهل بیت پیامبر بودند و به اسیری از کربلا آورده شده بودند، در بین راه که سختی و مشکلات بر رقیه کوچک فشار آورده بود، شروع به گریه و ناله کرد. یکی از دشمنان چون آن فریاد و ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: ای کنیز، ساکت باش؛ زیرا این با گریه تو ناراحت می شوم. آن حضرت بیشتر اشک ریخت، بار دیگر آن نامرد گفت: ای دختر خارجی، ساکت باش. حرف های زجر دهنده آن مرد، قلب رقیه علیهاالسلام را شکست، رو به سر پدر فرمود: ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند، پس از این جمله ها، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانیت رقیه را از روی شتر بر زمین انداخت.
بعد از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنان را در خرابه ای نزدیک کاخ سبز یزید جای دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت آنان را اذیت می کرد. علاوه بر آن، نگاه مردم شام که به تماشای خرابه نشینان می آمدند، داغی جان سوز بود. روزی حضرت رقیه علیهاالسلام ، به جمع شامیان که در حال برگشتن به خانه های خود بودند، اشاره کرد و ناله ای دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت: ای عمه، اینان کجا می روند؟ آن حضرت فرمود: ای نور چشمم اینان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند. رقیه گفت: عمه جان مگر ما خانه نداریم، و زینب علیهاالسلام فرمود: نه، ما در این جا غریبه هستیم و خانه ای نداریم، خانه ما در مدینه است. با شنیدن این سخن، صدای ناله و گریه رقیه بلند شد.
سختی های اسارت، رقیه علیهاالسلام را به شدت می رنجاند و او یک سره بهانه بابا را می گرفت، شبی در خرابه شام و در خواب، پدر را دید، چون از خواب برخاست و چشم گشود، خود را در خرابه یافت و از پدر نشانی ندید. از عمه سراغ پدر را گرفت و زینب علیهاالسلام بسیار گریه کرد و رقیه علیهاالسلام نیز با عمه گریست. آن شب باز صدای عزاداری زنان اهل بیت بلند شد؛ مجلسی که نوحه سرایش رقیه علیهاالسلام بود. از سر و صدای اهل بیت، یزید از خواب بیدار شد و پرسید چه خبر است؟ به او خبر دادند که کودکی سراغ پدرش را گرفته است. یزید دستوری داد، سر پدرش را برای او ببرند.
این دستور یزید نشان از رذالت و شقاوت طینت او بود و برگی دیگر از دفتر مظلومیت های بی شمار اهل بیت را گشود.
وقتی به دستور یزید، سر پدر را برای رقیه علیهاالسلام آوردند، رقیه سر را در بغل گرفت و عقده های دل را باز کرد و هر چه می خواست با سر بابا گفت. آن شب رقیه علیهاالسلام ، گم شده خود را یافته بود، اما بی نوازش و آغوش گرم. پس لب هایش را بر لب های بابا گذاشت و آن قدر گریست تا جان به جان آفرین تسلیم کرد. پشت خمیده زینب علیهاالسلام شکست، رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم. دیگر کسی ناله های شبانه رقیه علیهاالسلام را در فراق پدر نشنید.
وقتی کاروان اسیران کربلا، به مدینه بر می گشت، غمی جان کاه وجود زینب علیهاالسلام را می آزرد؛ چگونه از خرابه و شام دل بکند؟ نو گلی از بوستان حسین علیه السلام در این خرابه آرمیده، شام بوی رقیه علیهاالسلام را می دهد، رقیه ای که یادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زینب علیهاالسلام امانت. زینب علیهاالسلام بی رقیه چگونه به کربلا و مدینه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گریه ها، باز هم سکوت شهر را در هم شکسته است.
هنگامی که در خرابه شام، سر پدر را نزد رقیه علیهاالسلام آوردند، آن دختر کوچک بسیار گریست و سخنانی بر زبان آورد که شیون اهل بیت علیه السلام را بلند کرد و آتش بر دل زینب علیهاالسلام نشاند:
پدر جان! کدام سنگ دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟
پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه می آوردم و محبت او را در چشم های تو سراغ می گرفتم، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم؟
پدر جان! پس از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال نو پا به بار بنشیند؟
پدر جان! پس از تو چه کسی غم خوار چشم های گریان من خواهد بود؟
پدر جان! در کربلا، مرا تازیانه زدند، خیمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بی حجاز سوار کردند و ما را اسیران از کوفه به شام آوردند.
رقیه کوچک و یادگار حسین علیه السلام ، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گردید، کم کم مقبره ای به روی قبر بی چراغ او ساخته شد و بارگاهی برای عاشقان شد. حرمش، میعادگاه عاشقان دل سوخته اباعبداللّه است. بوی حسین، از هر گوشه اش روح و جان را می نوازد. نیازمندان، دست حاجت به سویش دراز می کنند و خسته دلان بار سنگین دل را در کنار او می گشایند. زیارت حرم و بارگاهش آرزوی هر دل داده ای است.
سوختم ز آتش هجر تو پدر تب کردم | روز خود را به چه روزی بنگر شب کردم |
تازیانه چو عدو بر سر و رویم می زد | ناامید از همه کس روی به زینب علیهاالسلام کردم |
ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم | رو از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم |
پژمرد گل روی تو از تابش خورشید | در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم |
لبریز شرای عمه دگر کاسه صبرم | بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم |
نومید ز دیدار پدر گشته دل من | بنشین به کنارم، پریشانه بگرییم |
گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق | چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم |
این عقده مرا می کشد ای عمه | پیش نظر مردم بیگانه بگرییم |
در فصول المهمه آمده است: آن حضرت را بدین لقب (باقر) میخواندند زیرا علوم را میشکافت و باز میکرد.در صحاح آمده است: «تبقر، یعنی توسع در علم» .
شکافنده علوم و دانشها, پنجمین اختر فروزان آسمان امامت، هفتمین گوهر عرش عصمت، و تبیین کننده علوم اسلام, امام محمد باقر (علیهالسلام) امامی هستند که همانند دیگر اجداد طاهرینش تمامی لحظات عمر با برکتشان در راه ارشاد و هدایت انسانها سپری شد.
امامی
که از زمینهسازیهای پدر بزرگوارشان امام سجاد (علیهالسلام) در راستای
معرفی مکتب تشیع، و مبارزه با طاغوتها و انحرافات، بهرهبرداری بسیار
کردند و با تربیت شاگردان برجسته و تبیین فقه ناب اهل بیت (علیهمالسلام)
بزرگترین قدم را برای شناسایی تشیع و مکتب اهل بیت (علیهمالسلام)
برداشتند. ایشان تجسمی از ارزشهای والای انسانی و کمالات اخلاقی بودند که
لحظه لحظهی زندگی هدفمندشان درسهای بزرگ انسانی را الهام می بخشد.
در این نوشتار کوتاه ـ که بنا را بر مختصر نویسی گذاردهایم ـ گوشهای از
حیات پر ثمر آن حضرت (علیهالسلام) و مناقب ایشان را به تحریر درآوردیم.
هر چند این مهم از عهده ما خارج است ولی به اندازهی توان و با توجه به
کوتاهی مقال به بیان مختصری از مناقب انبوه امام (علیهالسلام) میپردازیم.