ازت سوال می کنم: چرا نمیشه محبوب ترین خلقت رو ببینم؟
تو می دونی اما به روم نمیاری...
من دوباره می پرسم...
تو از «العجل العجل یا حسین» گفتن های اهل کوفه میگی و از عاشورا...
باز غرورم رو نمی شکنی به جاش امتحانم می کنی...
من امتحانت رو رد می شم اما باز نمی فهمم باز سوال می کنم و باز ... و باز ... و ...
محکم تر از همیشه سوال می کنم .... سخت تر از همیشه امتحانم می کنی...
من زمین می خورم این بار می فهمم... تو با مهربونی بلندم میکنی...
من ازت خجالت می کشم: یا رب ظلمت نفسی... تو اشکامو پاک می کنی...
دیگه اون سوال رو نمی پرسم دیگه می دونم!
حالا فقط می پرسم چقدر طول می کشه
اونقدر چشمام لایق بشه که محبوب ترین خلقت رو ببینم؟!
تو می گی از همین حالا شروع کن...
حالامن یه منتظرم برای اون لحظه...
و می دونم تو از من منتظرتری... تو که همیشه از من به من مهربانتری...
پس دستم رو بگیر!