ظهوری را می پاییم که خداوند یکتا از آدم تا خاتم را به انتظارش نشانده است:
به روزگار جوانی جمعه را منتظر بودیم که می دانستیم آن آفتاب نیمروز از مشرق جمعه بر می آید و هر جمعه که غروبگاه خود را می نمود امید را تازه می کردیم که دگر جمعه ای در راه است نگران مباش...
میر من شهسوار دشت امید |
با سواران خویش می آید |
لـشـگـر یــاس و نــا امیدیـهـا |
پیش پایش دگر نمی پاید |
و اکنون که آفتاب عمر با نزدیک شدن به غروبگاه خود رنگ می بازد و از نهانگاه خود می شنویم
دگر این جان خسته ام گویا
|
تــا غروبـی دگــر نمی پاید
|
با این بیت خواجه شیراز مترنم می شویم:
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
|
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم.*
|
*رساله زادالسالکین ، ملا محسن فیض کاشانی