انتظارفرج

باسلام ازاینکه به وبلاگ خودسرزدین متشکرم ازشما خواهشمندم که نظرات خودتون رومنعکس کنید

انتظارفرج

باسلام ازاینکه به وبلاگ خودسرزدین متشکرم ازشما خواهشمندم که نظرات خودتون رومنعکس کنید

نگاهی به آغاز هجرت اباعبدالله از مدینه به سوی مکه؛



آخرین سفر

امام شب بیست و هفتم رجب چون عزم کرد که از مدینه به جانب مکه خارج شود، همه‌ی اهل بیت خویش را جز «محمد بن حنیفه» ـ برادرش ـ و «عبد الله بن جعفر بن ابی طالب» ـ شوی زینب کبری ـ باخود برداشت و پس از زیارت قبور، در تاریکی شب روی به راه نهاد در حالی که این مبارکه را بر لب داشت: «فَخَرَجَ مِنهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ...

معاویه در شب نیمه‌ی رجب سال شصتم هجری مرد و خلافت مسلمین همچون میراثی قبیله‌ای به فرزند ارشدش یزید بن معاویه انتقال یافت . او «ولید بن عتبه بن ابی سفیان» را که از جانب معاویه حاکم مدینه بود مأمور داشت تا برای او از حسین بن علی «عبدالله بن عمر» و «عبد الله بن زبیر» بیعت بگیرد. نامه‌ی وی به این مضمون بود: «اما بعد، بدون هیچ گونه نرمش و گذشت، از حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بگیر و اگر تابیعت نکردند، دست از آنان برمدار.(1) به روایتی وی در این نامه متذکر شد: «ای ابومحمد(ولید بن عتبه)! نامه‌ی مرا به آنان ابلاغ کن، پس هر کس بیعت نکرد، سرش را به همراه پاسخ نامه برایم ارسال کن.»

عمر بن خطاب و زبیر دو تن از مشهورترین صحابه‌ی رسول خدا بودند، اما سرپیچی فرزندان آنان از بیعت با یزید نه از آن جهت بود که آن دو داعیه‌دار حق و عدالت باشند؛ اگر اینچنین بود، ‌می‌بایست که در وقایع بعد، آن دو را درکنار حسین بن علی بیابیم. اما عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر هیچ یک نگران عدالت و انحراف خلافت از مسیر حقه‌ی خویش نبودند؛ آن دو داعیه‌دار نفس خویش بودند، و امام نیز با آگاهی از این حقیقت، حتی برای لحظه‌ای با آنان در یک جبهه‌‌ی واحد قرار نگرفت، حال آنکه عقل ظاهری اینچنین حکم می‌کند که امام‌حسین برای مبارزه با یزید، مخالفین سیاسی او را در خیمه‌ی حمایت خویش گرد‌آورد.

عبدالله بن زبیر از بیعت سرباز زد و گفت که با کسی باید بیعت کرد که عامه‌ی مسلمانان او را پذیرفته باشند و من آخرین نفری هستم که با او بیعت خواهم کرد.(2)

عبدالله بن زبیر نیز شب شنبه، بیست و هفتم رجب، از مدینه گریخت و هر چند ولید مردی از بنی‌امیه راهمراه با هشتاد سوار درتعقیب او گسیل داشت، اما عبد‌الله توانست که از راه‌های غیر‌متعارف خود را به مکه برساند و از بیعت با یزید سر باز زند.

اما امام حسین(علیه السلام) بنا به دعوت ولید، به خانه اش رفت و پس از گفت و گو با یکدیگر، به وی چنین فرمود: «...ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم... اما یزید، فردی است فاسق، شراب‌خوار، خونریز، متجاهر به فسق و شخصی مانند من هرگز با فردی چون او بیعت نخواهد کرد، ولی شما امشب را به صبح برسانید و ما نیز شب را به صبح خواهیم رسانید. شما نیک بنگرید و ما هم تأملی در کار خود می‌کنیم که کدام‌یک از ما برای احراز مقام خلافت شایسته‌تریم؟»

مورخین درباره‌ی ولید بن عتبه گفته‌اند که او دوست‌دار عافیت و سلامت بود و از جنگ پرهیز داشت و بر مقام و منزلت امام‌حسین بیش از آن واقف بود که بتواند با ایشان آنچنان رفتار کند که یزید بن معاویه می‌خواست ، یزید نیز ولایت مدینه را به جای او به «عمرو بن سعید بن عاص» سپرد.

روز شنبه بیست‌و‌هفتم رجب، فردای آن شبی که ولید امام حسین را به بیعت با یزید فراخوانده بود، ایشان در کوچه‌های مدینه با مروان بن حکم روبه‌رو شدند. مروان کیست؟ و چرا باید به این پرسش پاسخ دهیم که مروان کیست؟ ارزش تاریخی این دیدار درگرو شناخت مروان بن حکم و هویت سیاسی اوست، و گرنه، چرا باید ازاین واقعه سخنی به میان آید؟ مروان بن حکم به «وزغ بن وزغ» مشهور است و این شهرت به حدیثی بازمی‌گردد که درجلد چهارم «مستدرک» از رسول خدا نقل شده است. حکم بن عاص، پدر مروان، کسی است که رسول خدا درباره‌ی او فرموده است: «لعنک الله و لعن ما فی صلبک.» به راستی آن مهربان، مظهر کامل رحمت عام و خاص خداوند، چه دیده بود از حکم بن عاص و مروان که درباره‌ی آنان سخنی اینچنین می فرمود؟ چه کرده بود این وزغ منفور زشت که نبی رحمت، او را و فرزندش را از مدینه به طائف تبعید نموده بود؟ مروان تا دوران حکومت خلیفه‌ی سوم‌ درتبعید بود، اما «عثمان بن عفان» او را بازگرداند و به مشاورت خاص خویش برگزید... او درجنگ جمل از‌آتش‌گردانان جنگ و جزو اسیران جنگی بود که مورد عفو امیر‌مؤمنان قرار گرفت، اما پس از جنگ بصره، در شام به معاویه پیوست و بعد از آنکه معاویه بر مسلمین سلطنت یافت، از جانب معاویه به حکومت مدینه و مکه و طائف دست یافت و در اواخر عمر نیز آنچه علی درباره‌اش پیش‌بینی کرده بود به وقوع پیوست و برای دورانی بسیار کوتاه به خلافت رسید؛ آن همه کوتاه که سگی بینی خود را بلیسد. حال، این مروان بن حکم است که در برابر امام حسین درکوچه‌های مدینه ایستاده و او را به سازش با یزید پند می‌دهد، و چگونه می‌توان پند اینچنین کسی را پذیرفت؟ امام‌حسین در جواب او فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام... وای بر اسلام آنگاه که امت به حکمروایی چون یزید مبتلا شود! و به راستی از جدم رسول‌الله شنیدم که می‌فرمود خلافت بر آل ابی‌سفیان حرام است... پس آنگاه که معاویه را دیدید که بر منبر من تکیه زده است، شکمش را بدرید، اما وا اسفا که چون اهل مدینه معاویه را بر منبر جدم دیدند و او را از خلافت بازنداشتند، خداوند آنان را به یزید فاسق مبتلا کرد.»(3)

امام حسین(ع) که با درخواست‌های مکرر ولید و اصرار مروان بن حکم روبرو بود، در صورت باقی ماندن در مدینه، می‌بایست یکی از دو گزینه را می‌پذیرفت: یا با یزید بیعت کند و یا مخالفت ورزد و سرانجام درگیری و کشته شدن در مدینه، بدون این که به منظور اصلی‌اش که افشای حکومت غاصبانه‌ی یزید و ناحق بودن خلافت امویان بود، دست یابد. اما آن حضرت، تصمیمی دیگر گرفت و آن عبارت بود از هجرت از مدینه؛ هجرتی بزرگ و سرنوشت‌ساز که درتاریخ اسلام و نهضت‌های اسلامی و عدالت‌خواهی، منزلت بزرگ و بی‌مانندی پیدا کرد و شگفتی همگان را برانگیخت.

امام شب بیست و هفتم رجب چون عزم کرد که از مدینه به جانب مکه خارج شود، همه‌ی اهل بیت خویش را جز «محمد بن حنیفه» ـ برادرش ـ و «عبد الله بن جعفر بن ابی طالب» ـ شوی زینب کبری ـ باخود برداشت و پس از زیارت قبور، در تاریکی شب روی به راه نهاد در حالی که این مبارکه را بر لب داشت: «فَخَرَجَ مِنهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ القَومِ الظّالِمین»(4)... و این آیه در شأن موسی است، آنگاه که از مصر به جانب مَدین هجرت می‌کرد.

و اینچنین بود که آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد و  قافله عشق روی به راه نهاد. آری آن قافله، قافله‌ی عشق است و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همه‌ی تاریخ. هجرت مقدمه‌ی جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را سزاوار نیست که سر و سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند، آنگاه که حق در زمین مغفول است و جُهال و فُساق و قداره‌بندها بر آن حکومت می‌رانند. امام در جواب محمد حنیفه(ره) که از سر خیرخواهی راه یمن را به او می‌نمود، فرمود: «اگر در سراسر این جهان ملجأ و مأوایی نیابم، باز با یزید بیعت نخواهم کرد.»(5)

پی‌نوشت‌ها:

1ـ معالم المدرستین(سید مرتضی عسکری)، ج3، ص 55؛ ارزیابی انقلاب حسین(محمد مهدی شمس‌الدین، با ترجمه‌ی مهدی پیشوایی)، ص 203

2ـ معالم المدرستین، ج3، ص 57

3ـ فتح خون، آوینی، ص 5 و6

4ـ سوره‌ی قصص، آیه‌ی 21

5ـ فتح خون، آوینی، ص

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد